Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
placebo
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebos
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
Other Matches
galenical
دوای نباتی داروی جالینوسی
exsiccant
داروی خشکاننده داروی خشکی اور
exsiccative
داروی خشکاننده داروی خشکی اوز
aborticide
دوای جنین کش دوای سقط جنین
antimalarial
داروی مربوط بدرمان مالاریا داروی ضد مالاریا
vomitive
دوای قی
antiseptics
دوای ضد عفونی
snake oil
دوای ضدزهرمار
rubefacient
دوای محمر
antiphlogistic
دوای ضد ورم
agrimony
دوای جگر
anodyne
دوای مسکن
vermicide
دوای ضد کرم
antiseptic
دوای ضد عفونی
developers
دوای فهور
developer
دوای فهور
diuresis
دوای مدر
hepatica
دوای جگر
heal all
دوای عام
adjuvant
دوای ممد
suppository
دوای مقعدی
roborant
دوای مقوی
ills
مریض
sickener
مریض کن
ill-
مریض
ill
مریض
sick
مریض
sickest
مریض
he fell ill
مریض شد
patients
مریض
he was taken ill
مریض شد
morbid
مریض
diseased
مریض
patient
مریض
overdoses
دوای زیاد خوردن
heal all
دوای همه درد
overdose
دوای زیاد خوردن
consolidant
دوای التیام زخم
metol
دوای فهور فیلم
agglutinate
دوای التیام اور.
fixer
دوای ثبوت عکاسی
antasthmatic
دوای تنگی نفس
antacid
دوای ضد ترشی معده
he is a man he is sick
وی مریض میباشد
come down with
<idiom>
مریض شدن
valetudinarian
مریض علیل
take ill/sick
<idiom>
مریض شدن
walking patient
مریض سرپایی
shut in
مریض بستری
inpatient
مریض بستری
valetudinary
مریض علیل
outpatient
مریض غیربستری
patient
بیمار مریض
indispose
مریض کردن
patients
بیمار مریض
pay patient
مریض پولی
outpatient
مریض سرپایی
sick
مریض شدن
sickest
مریض شدن
allheal
دوای عام سنبل الطیب
electuary
معجون خمیردارو دوای قندی
collyrium
دوای قطره برای چشم
sickbeds
تخت مریض یا بیمارستان
to be down with something
از چیزی مریض شدن
dejecta
کارکردن مزاج مریض
sickbed
تخت مریض یا بیمارستان
lazarus
ادم مریض وفقیر
sicken
مریض کردن یا شدن
sickened
مریض کردن یا شدن
to be ill with something
از چیزی مریض شدن
to have something
[a disease, an illness]
از چیزی مریض شدن
to be laid up with something
از چیزی مریض شدن
sickens
مریض کردن یا شدن
pay patient
مریض غیر مجانی
succedaneum
دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود
quacks
صدای اردک کردن دوای قلابی دادن
quacking
صدای اردک کردن دوای قلابی دادن
quacked
صدای اردک کردن دوای قلابی دادن
quack
صدای اردک کردن دوای قلابی دادن
cots
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
cot
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
To steer a middle course . To act within judicious bounds .
کجدار و مریض عمل کردن
[به نعل و به میخ زدن]
happy
راضی
happiest
راضی
happier
راضی
satisfied
راضی
contented
راضی
consentient
راضی
acquiescent
راضی
he is not willing to go
راضی
nothing loath
راضی
willing
راضی
content
راضی
contenting
راضی
pliant
راضی شو
favourable
راضی
instansigent
راضی نشو
chuffed
راضی و خوشحال
to be pleased with
راضی شدن از
satisfiable
راضی شدنی
self pleased
از خود راضی
self satisfied
از خود راضی
self-satisfied
از خود راضی
self content
از خود راضی
satisfiable
راضی کردنی
acquiescent
راضی شونده
bate
راضی کردن
finicky
سخت راضی
assuming
از خود راضی
reconciling
راضی ساختن
superiority complex
از خود راضی
content
راضی کردن
contenting
خوشنود راضی
contenting
راضی کردن
humored
راضی نگاهداشتن
humoring
راضی نگاهداشتن
humour
راضی نگاهداشتن
reconciles
راضی ساختن
reconcile
راضی ساختن
satisfying
راضی کردن
overbearing
از خود راضی
bumptious
از خود راضی
supple
راضی شدن
admit
راضی شدن
acquiesce
راضی شدن
satisfies
راضی کردن
complacent
از خود راضی
satisfy
راضی کردن
humoured
راضی نگاهداشتن
humouring
راضی نگاهداشتن
smugly
از خود راضی
humors
راضی نگاهداشتن
content
خوشنود راضی
smugness
از خود راضی
smug
از خود راضی
humours
راضی نگاهداشتن
gratifies
خشنود و راضی کردن
gratified
خشنود و راضی کردن
selfjustification
از خود راضی گری
self complacency
از خود راضی گری
acquiesced
تن در دادن راضی شدن
self-satisfaction
از خود راضی گری
sate
راضی کردن فرونشاندن
acquiescing
تن در دادن راضی شدن
acquiesces
تن در دادن راضی شدن
self satisfaction
از خود راضی گری
roadhog
رانندهی از خود راضی
self confidence
از خود راضی گری
In his heart of hearts he is pleasted.
ته دلش راضی است
gratify
خشنود و راضی کردن
buy over
با رشوه راضی کردن
i am satisfied with his servic
از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
roadhogs
رانندهی از خود راضی
i am unwilling to go
راضی نیستم بروم
i was not satisfied with him
از او خوشنود یا راضی نبودم
to buy over
بارشوه راضی کردن
consent
راضی شدن رضایت دادن
consenting
راضی شدن رضایت دادن
his action pleased me
ازکارش خوشنودیا راضی شدم
as ptoud as punch
بسیار متکبر و از خود راضی
humor
خوشی دادن راضی نگاهداشتن
admitting
بار دادن راضی شدن
consented
راضی شدن رضایت دادن
admits
بار دادن راضی شدن
consents
راضی شدن رضایت دادن
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
he would die before he lie
راضی بود بمیرد دورغ نگوید
stand pat
<idiom>
ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
antipyretic
داروی تب بر
pyretic
داروی تب بر
febrifnge
داروی تب بر
antifebrine
داروی تب بر
pulmonic
داروی شش
solarium
اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums
اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
roborant
داروی نیروبخش
anorexic
داروی اشتها کم کن
downers
داروی مسکن
downer
داروی مسکن
vomitoryt
داروی قی اور
wormroot
داروی ضد کرم
wormseed
داروی ضد کرم
toxicant
داروی سمی
tickicide
داروی کنه کش
stimulant drug
داروی محرک
jalap
داروی مسهل
liverwort
داروی جگر
psychedelic
داروی توهم زا
pain killer
داروی درد کش
pep pills
داروی انگیزان
pep pill
داروی انگیزان
psoric
داروی جرب
psychoactive drug
داروی روانگردان
miticide
داروی موش کش
narcitic
داروی مخدر
nepenthe
داروی غمزدا
nepenthes
داروی غمزدا
obstruent
داروی قابض
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com