English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (25 milliseconds)
English Persian
amulet دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulets دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
Other Matches
spells جادو طلسم
spelled جادو طلسم
spell جادو طلسم
wise man جادوگر جادو ساحر طلسم گر افسونگر
voodooism ایین مذهبی سیاه پوستان افریقایی که شامل طلسم و جادو میباشد جادوگری
to put a jinx on somebody [something] کسی [چیزی] را جادو کردن
to jinx somebody [something] کسی [چیزی] را جادو کردن
sienna که برای رنگهای روغنی بکارمیرود
pergameneous مانند پوستی که برای نوشتن بکارمیرود
capital expenditure هزینهای که برای بهبودسرمایه وافزایش ان بکارمیرود
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it [anything] . من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم [هیچ چیزی] جادو بشود.
esparto یکجورجگن دراسپانیاکه برای بافندگی وکاغذسازی بکارمیرود
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
line drawings خطوط جامدی که برای خط کشی در صفحه چاپی بکارمیرود
mopped چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
fearnought یکجورپارچه کلفت پشمی که برای جامه ملوانان بکارمیرود
herbicides عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
mopping چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
pullicate پارچهای که برای درست کردن دستمال رنگی بکارمیرود
herbicide عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
forel یکجور پوست که برای جلدکردن دفترهای حساب بکارمیرود
tallow پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکارمیرود
line drawing خطوط جامدی که برای خط کشی در صفحه چاپی بکارمیرود
hep حرف ندا که برای دستور یاامریه به نظامیان بکارمیرود
tape line تسمه فلزی وباریک که برای اندازه گیری بکارمیرود
forrel یکجور پوست که برای جلدکردن دفترهای حساب بکارمیرود
mops چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
gimbals اسبابی که برای ترازنگاهداشتن قطب نماوچیزهای دیگر در دریا بکارمیرود
palmyra یکجور نخل درهندو سیلان که برگ ان برای بوریابافی بکارمیرود
catgut روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکارمیرود
fumigant ماده فراری که بعنوان ضدعفونی برای دفع افات بکارمیرود
squish صدای شکستن یا پرتاب چیزی له کردن
gimbal ring اسبابی که برای ترازنگاهداشتن قطب نما وچیزهای دیگر در دریا بکارمیرود
parcel paper یکجور کاغذ خرمایی رنگ ومخکم که برای پیچیدن بستههای پستی بکارمیرود
marking ink مداد رنگی پاک نشدنی که برای رنگ زنی و نشان گذاری بکارمیرود
spell bound طلسم کرده طلسم شده
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
crocus cloth پارچه زبری که اکسید فریک قرمزرنگ فریف و ریزسایندهای روی سطح ان قرارگرفته و برای جلا دادن فلزات بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
sennet علف صاف یا حصیریا پوست درخت یا برگ خرماکه برای ساختن کلاه حصیری وخانههای حصیری بکارمیرود
sennit علف صاف یا حصیریا پوست درخت یا برگ خرماکه برای ساختن کلاه حصیری وخانههای حصیری بکارمیرود
cracking وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
forces درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
blueprint نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسمهای فنی بکارمیرود
blueprints نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسمهای فنی بکارمیرود
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
breakaway شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
pips شکستن شکستن وبازشدن
pip شکستن شکستن وبازشدن
pipped شکستن شکستن وبازشدن
pipping شکستن شکستن وبازشدن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to grieve over anything برای چیزی
requesting تقاضا برای چیزی
requests تقاضا برای چیزی
to grumble at any thing برای چیزی غرغرکردن
requested تقاضا برای چیزی
request تقاضا برای چیزی
look to <idiom> آمادگی برای چیزی
inclinable to something مساعد برای چیزی
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
asks برای چیزی بی تاب شدن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
steeper فرف برای خیساندن چیزی
take for <idiom> اشتباه شخصی برای چیزی
asking برای چیزی بی تاب شدن
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
in defence of somebody [something] برای دفاع از کسی [چیزی]
application [for something] درخواست نامه [برای چیزی]
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
demand تقاضا برای انجام چیزی
demands تقاضا برای انجام چیزی
asked برای چیزی بی تاب شدن
approval توافق برای استفاده از چیزی
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
ask برای چیزی بی تاب شدن
security blanket <idiom> استفاده از چیزی برای راحتی
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
to try something on چیزی را برای امتحان پوشیدن
demanded تقاضا برای انجام چیزی
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
periapt طلسم
voodooism طلسم
amulets طلسم
ligature طلسم
juju طلسم
incantations طلسم
glamor طلسم
charm طلسم
amulet طلسم
talismans طلسم
fetish طلسم
fetishes طلسم
fetiche طلسم
fetich طلسم
glamour طلسم
talisman طلسم
mumbo jumbo طلسم
incantation طلسم
abracadabra طلسم
incantation جادو
enchantment جادو
wise woman زن جادو
magic جادو
incantations جادو
gramarey جادو
theurgy جادو
witchery جادو
wizard جادو
wizard جادو گر
wizards جادو گر
thaumaturgy جادو
conjuration جادو
wizards جادو
black magic جادو
enchantments جادو
sorceresses زن جادو
sorceress زن جادو
metronomes بکارمیرود
metronome بکارمیرود
consigning یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
stepper چیزی که برای پله بکار می رود
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
spoon-feed <idiom> ساده کردن چیزی برای کسی
impetrate برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
consign یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to refuse somebody admittance to something پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
demanded تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demands تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
to negotiate for something گفتگو و معامله کردن برای چیزی
make room for someone or something <idiom> برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
To set a limit to everything. برای هر چیزی حدی قائل شدن
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
demand تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigned یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
consigns یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
lanyard طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
lanyards طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
ensorcell [literary] طلسم کردن
disenchantment رهایی از طلسم
ensorcel [American] [literary] طلسم کردن
fetishist طلسم پرستی
holystone سنگ طلسم
phylactery تعویذ طلسم
enchant طلسم کردن
bewitch طلسم کردن
philter طلسم عشق
wizard طلسم گر نابغه
wizards طلسم گر نابغه
fetishism اعتقاد به طلسم
spelled طلسم کردن
spell طلسم کردن
glamorous طلسم امیز
spells طلسم کردن
philtre طلسم عشق
becharm طلسم کردن
talismans جادو جادوگرانه
glamour جادو فریبندگی
weirdest جادو مرموز
witch doctor جادو گر و طبیب
weirder جادو مرموز
witch doctors جادو گر و طبیب
ensorcel [American] [literary] جادو کردن
glamor جادو فریبندگی
becharm جادو کردن
pixilated جادو شده
the weird sisters سه جادو سه ساحره
witchcraft جادو گری
bewitch جادو کردن
weird جادو مرموز
talisman جادو جادوگرانه
enchant جادو کردن
ensorcell [literary] جادو کردن
applies تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applying تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to open something to [the] traffic چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com