English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
repullulate دوباره درامدن
Other Matches
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
unregenerate دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
loop تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
looped تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
burgeons درامدن
burgeoning درامدن
burgeoned درامدن
burgeon درامدن
erupted درامدن
shoot out درامدن
shoot-out درامدن
shoot-outs درامدن
entered درامدن
enter درامدن
to shoot forth درامدن
to go off درامدن
to figure out درامدن
to come out درامدن
to come in درامدن
shoot forth درامدن
measure درامدن
erupts درامدن
erupt درامدن
if things shape right از اب درامدن
if things shape right درامدن
pullulate درامدن
enters درامدن
erupting درامدن
give in از پا درامدن
eventuate درامدن
break even صافی درامدن
consumed ازپا درامدن
consume ازپا درامدن
to fall on بجنگ درامدن
eruption of the teeth درامدن دندان
fall out well خوب درامدن
consumes ازپا درامدن
disjoint در رفتن از مفصل درامدن
to come into any one's g. به چنگ کسی درامدن
billows بصورت موج درامدن
hold water از امتحان درست درامدن
masquerading به لباس مبدل درامدن
masquerades به لباس مبدل درامدن
masqueraded به لباس مبدل درامدن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
democratization بصورت دموکراسی درامدن
eruption of rash درامدن گرمی دانه
masquerade به لباس مبدل درامدن
billowing بصورت موج درامدن
billowed بصورت موج درامدن
enactment بصورت قانون درامدن
fetch up بحال ایست درامدن
disarms به حالت اشتی درامدن
disarmed به حالت اشتی درامدن
billow بصورت موج درامدن
stellify بشکل ستاره درامدن
to come بحال ایست درامدن
disarm به حالت اشتی درامدن
spindle بشکل دوک درامدن
spindles بشکل دوک درامدن
enactments بصورت قانون درامدن
teams بصورت دسته یاتیم درامدن
anglicize باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicising باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicizes باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicised باداب و رسوم انگلیسی درامدن
team بصورت دسته یاتیم درامدن
anglicises باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicized باداب و رسوم انگلیسی درامدن
to cut ones eye teeth ازحالت یامرحله بچگی درامدن
anglicizing باداب و رسوم انگلیسی درامدن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
clew بشکل کلاف یاگلوله نخ درامدن
polish off از جلو کسی درامدن تمام کردن
demilitarizing از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
recover به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
fossilizing در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilises در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
alerts بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
fossilising در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilizes در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
fossilize در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
demilitarizes از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarized از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarising از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarize از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
calve بشکل غار درامدن جدا کردن
calved بشکل غار درامدن جدا کردن
caramelize بصورت قند سوخته درامدن یادراوردن
fossilised در اثر مرورزمان بصورت سنگواره درامدن
recovers به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
recovering به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
demilitarised از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarises از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
alert بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
alerted بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
redintegrate دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
constellate بشکل صورت فلکی درامدن جزء منظومه فلکی شدن
to fall under anything مشمول چیزی شدن جزوچیزی درامدن یاداخل شدن
clues گلوله کردن بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن
clue گلوله کردن بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن
de novo دوباره
afresh دوباره
bis دوباره
continually دوباره و دوباره
anew دوباره
on more دوباره
again دوباره
revet دوباره
reissued دوباره منتشرکردن
reissues دوباره منتشرکردن
rejoined دوباره پیوستن به
rejoin دوباره پیوستن به
reissuing دوباره منتشرکردن
resurge دوباره برخاستن
resorption بلع دوباره
rejoining دوباره پیوستن به
restart شروع دوباره
come back دوباره مد شدن
rehear دوباره شنیدن
double-check <idiom> دوباره چک کردن
Come again <idiom> دوباره تکرار کن.
A fresh lease of life. عمر دوباره
reproducer دوباره تولیدکننده
rejoins دوباره پیوستن به
reissue دوباره منتشرکردن
retransmit دوباره فرستادن
revest دوباره گماشتن
encores دوباره بنوازید
rewrote دوباره نویسی
rewrote دوباره نوشتن
rewritten دوباره نویسی
rewritten دوباره نوشتن
rewriting دوباره نویسی
rewriting دوباره نوشتن
rewrites دوباره نویسی
rewrites دوباره نوشتن
rewrite دوباره نویسی
encore دوباره بنوازید
renders دوباره دادن
reworks دوباره ورزیدن
reworking دوباره ورزیدن
rewake دوباره برانگیختن
rewriter دوباره نویس
reworked دوباره ورزیدن
rework دوباره ورزیدن
second check بررسی دوباره
to come again دوباره امدن
render دوباره دادن
rendered دوباره دادن
rewrite دوباره نوشتن
re edify دوباره ساختن
reassembles دوباره سوارکردن
digamy عروسی دوباره
reassembling دوباره سوارکردن
recature دوباره تسخیرکردن
recoat دوباره اندودن
reproductions تولید دوباره
reproduction تولید دوباره
rebirth تولد دوباره
recurring دوباره فاهرشونده
redintegrate دوباره مستقرشونده
reelect دوباره گزیدن
reassembled دوباره سوارکردن
reassemble دوباره سوارکردن
fox message پیام دوباره
re count دوباره شمردن
re construction دوباره سازی
reedify دوباره ساختن
plerosis دوباره پرشدن
re establishment دوباره برقرارسازی
once more دوباره باردیگر
re fuse دوباره گداختن
resell دوباره فروختن
reselling دوباره فروختن
resells دوباره فروختن
resold دوباره فروختن
reenagement استخدام دوباره
refillable دوباره پر کردنی
reconstructions دوباره سازی
reconstruction دوباره سازی
replenishing دوباره پر کردن
replenishes دوباره پر کردن
replenished دوباره پر کردن
replenish دوباره پر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com