Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
haunt
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunts
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
Other Matches
excessive love
دوستی زیاد
punitive police
نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
spiritual
روحی
intrinsic
روحی
inanition
بی روحی
psychical
روحی
psychic
روحی
psychiatry
طب روحی
spectral
روحی
mental
روحی
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
spiritually
معنوی روحی
anagoge
تعالی روحی
obsessions
عقده روحی
obsession
عقده روحی
emotional and physical
روحی وبدنی
psychotherapy
تداوی روحی
anagogy
تعالی روحی
analeptic
محرک روحی
numinous
اسرارامیز روحی
verve
سبک روحی
to raise a ghost
روحی راحاضرکردن
supersensible
روحی روانی
psychasthenia
ضعف روحی
panpsychism
روحی نگری
gaiety
سبک روحی
inner
روحی باطنی
psychic force
نیروی روحی
psychic force
قوه روحی
to lay a ghost
روحی راناپدیدکردن
togetherness
دوستی
fellowships
دوستی
philogyny
زن دوستی
sodality
دوستی
peace
دوستی
fellowship
دوستی
friendships
دوستی
friendship
دوستی
uxoriousness
زن دوستی
brotherliness
دوستی
insalutary
تاثیر روحی بد اب و هوا
psycho analysis
تجزیه و تجلیل روحی
invigorate
تقویت روحی کردن
congenial
<adj.>
دارای تجانس روحی
anagogical
وابسته بتعالی روحی
anagogic
وابسته بتعالی روحی
psychic
واسطه پدیده روحی
congenial
دارای تجانس روحی
to sustain a trauma
ضربه روحی خوردن
wanderlust
اوارگی دوستی
fraternization
دوستی کردن
motherly love
دوستی مادرانه
love feast
عید دوستی
ophilia
مار دوستی
lastering friendship
دوستی پا بر جا یا ثابت
self love
خود دوستی
negrophilism
دوستی بازنگیان
negrophilism
سیاه دوستی
under cover of frind ship
بعنوان دوستی
ritualism
تشریفات دوستی
protestation of frienship
ادعای دوستی
professed love
دوستی زبانی
philoprogenitiveness
بچه دوستی
taphophilia
گور دوستی
the utmost love
منتهای دوستی
paternal love
دوستی پدرانه
ties of friendship
قیودیاعلاقه دوستی
fraternal love
دوستی برادری
algophilia
درد دوستی
philanthropy
بشر دوستی
humanitarianism
بشر دوستی
brotherly
ازروی دوستی
altruism
نوع دوستی
traumas
ضربه روحی روان اسیب
trauma
ضربه روحی روان اسیب
obsesses
ایجاد عقده روحی کردن
to hit rock bottom
از نظر روحی خرد شدن
to be devastated
از نظر روحی خرد شدن
to be shattered
[British E]
از نظر روحی خرد شدن
to be dashed to the ground
از نظر روحی خرد شدن
to empower somebody
به کسی قدرت
[روحی]
دادن
psychotherapy ortherapeutics
معالجه بوسائل روحی یاهیپنوتیزیم
obsessing
ایجاد عقده روحی کردن
obsessed
ایجاد عقده روحی کردن
obsess
ایجاد عقده روحی کردن
breach of friendship
بهم زدن دوستی
bibliomania
جنون کتاب دوستی
ties of friendship
انچه دوستی اقتضامیکند
fawns
افهار دوستی کردن
philosophically
ازراه حکمت دوستی
sportsmanship
ورزش دوستی مردانگی
fawned
افهار دوستی کردن
to make friends with anyone
با کسی اشنایی یا دوستی
fawn
افهار دوستی کردن
algolagnia
درد دوستی جنسی
humanitarianism
فلسفه همنوع دوستی
patriotically
از روی میهن دوستی
endearing
از روی دوستی و محبت
cozy up to (someone)
<idiom>
باکسی دوستی برقرارکردن
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend !
معنی دوستی را هم فهمیدیم
The bonds of friendship (affection).
رشته دوستی والفت
gregariously
از روی جمعیت دوستی
kiss of death
دوستی خاله خرسه
electrophilic attack
حمله الکترون دوستی
humanitarianism
مسلک بشر دوستی
liquorish
حاکی ازنوشابه دوستی
electrophilic addition
افزایش الکترون دوستی
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
syupersubstantial
مافق وجود یا جوهر مادی روحی
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
electrophilic aromatic substitution
استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
humanism
نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
theocentricity
توجه بخدا خدا دوستی
theocentrism
توجه بخدا خدا دوستی
He did it out of friendship.
ازروی دوستی اینکار راکرد
they are sworn frends
با هم پیمان دوستی بسته اند
nucleophilic aromatic substitution
استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
i reckon
اطمینان به دوستی کسی داشتن
orthopsychiatry
تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
(not) have anything to do with someone
<idiom>
نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
i reckon
روی دوستی کسی حساب کردن
wanderlust
علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
to interrupt a friendship
رشته دوستی را با کسی پاره کردن
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
humanism
مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
Please accept this gift as a mark of my friendship.
لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
snake in the grass
<idiom>
دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
curry favor
<idiom>
هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
zombies
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
structuralism
بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
zombie
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombi
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
shell shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
backstabber
خیانتکار
[همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
formulism
رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty
قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
peace pact
میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
satyagraha
اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
flying status
وضعیت پرواز از نظر جسمی و روحی وضعیت امادگی خدمه برای پرواز
thick
زیاد
no end of
زیاد
egregiously
زیاد
effusively
زیاد
extortionary
زیاد
extortionate
زیاد
not a lettle
زیاد
muckle
زیاد
too much
زیاد
great-
زیاد
over and above
زیاد
many
زیاد
late
زیاد
generous
زیاد
widely
زیاد
profusely
زیاد
to a large extent
زیاد
for all the world
بی کم و زیاد
mickle or muckle
زیاد
mickle
زیاد
heart break
غم زیاد
mortally
زیاد
very
زیاد
in quantities
زیاد
extensive
زیاد
in excess
زیاد
immane
زیاد
overly
زیاد
hugely
زیاد
tremendously
زیاد
immoderate
زیاد
thicker
زیاد
thickest
زیاد
intensively
زیاد
quite a few
<idiom>
زیاد
profoundly
زیاد
large adv
زیاد
overmuch
زیاد
greatest
زیاد
squeamishness
زیاد
intense
زیاد
highs
زیاد
copious
زیاد
much
زیاد
highly
زیاد
rife
زیاد
outrageously
زیاد
squeamishly
زیاد
plaguily
زیاد
intensely
زیاد
high
زیاد
excessive
زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com