English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English Persian
crutch دوشاخه زیر چیزی گذاشتن
crutches دوشاخه زیر چیزی گذاشتن
Other Matches
to plug in با گذاشتن دوشاخه برق رابجریان انداختن
to invite tenders for something چیزی را به مناقصه گذاشتن
to invite tenders for something چیزی را به مزایده گذاشتن
to put something on the shelf <idiom> چیزی را به کنار گذاشتن
to advertise for bids چیزی را به مزایده گذاشتن
To leave something hanging. چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
to put something into cold storage <idiom> چیزی را به کنار گذاشتن
to advertise for bids چیزی را به مناقصه گذاشتن
To put a price on something . روی چیزی قیمت گذاشتن
to weather something چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
play a legal trick کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
To give it an appearance ( a semblance ) of leagality . To ligitimize something . کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
to weather something in winter چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
to impinge on something تاثیر منفی روی چیزی گذاشتن
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
to sow the seeds of something تخم چیزی راکاشتن بنیادچیزی را گذاشتن
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
lamp holder plug سرپیچ دوشاخه سرخود دوشاخه سرپیچ لامپ
underrates چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrated چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrate چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrating چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
hereditaments هر چیزی که قابل ارث گذاشتن باشد مال موروثی میراث
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
crotches دوشاخه
pitchfork دوشاخه
pitchforks دوشاخه
crutches دوشاخه
crotch دوشاخه
y junction دوشاخه
bicornous دوشاخه
crutch دوشاخه
bident دوشاخه
bracket دوشاخه
knees دوشاخه
knee دوشاخه
fork crow دوشاخه
biramous دوشاخه
male connector دوشاخه نر
plugging دوشاخه
yoke دوشاخه
fork دوشاخه
plug دوشاخه
tuning forks دوشاخه
tuning fork دوشاخه
forking دوشاخه
plugs دوشاخه
plug دوشاخه برق
rca plug دوشاخه RCA
yoke دوشاخه استقرار
safety fork دوشاخه امنیت
double ley stirrup رکابی دوشاخه
telephone plug دوشاخه تلفن
attachment plug دوشاخه ارتباط
plugs دوشاخه برق
bipolar plug دوشاخه برق
mains plug دوشاخه برق
plugging دوشاخه برق
fork lever اهرم دوشاخه
phono plug دوشاخه اوایی
plug contact کنتاکت دوشاخه
connector plug دوشاخه رابط
bifurcate دوشاخه شدن
plug connection اتصال دوشاخه
contact plug دوشاخه برق
plug and socket دوشاخه و پریز
diapason دوشاخه میزان کوک
trunnions دوپایه یا دوشاخه اتصال
fork دوشاخه منشعب شدن
connecting socket [دوشاخه متصل کننده]
attachment plug دوشاخه وسایل برقی
multi contact plug دوشاخه با کنتاکتهای متعدد
coupler plug دوشاخه وسایل الکتریکی
inductance box with plug جعبه اندوکتانس با دوشاخه
forking دوشاخه منشعب شدن
wire pike دوشاخه سیم کشی
current tap سرپیچ دوشاخه خور
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
banana jack مادگی در رادیو برای دوشاخه
plug in دوشاخه را بسیم برق وصل کردن
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
bifurcate دوشاخه کردن بدوشاخه منشعب کردن دوشاخهای
female connector دوشاخه ماده متصل کننده ماده
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
divaricate منشعب شدن دوشاخه شدن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
ti turn in تو گذاشتن
load گذاشتن
lays گذاشتن
places گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
place گذاشتن
lay گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
loads گذاشتن
take in تو گذاشتن
placing گذاشتن
infiltrated گذاشتن
run home جا گذاشتن
mislays جا گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
mislay جا گذاشتن
misplace جا گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
put گذاشتن
puts گذاشتن
placement گذاشتن
putting گذاشتن
to trample on گذاشتن
to run in تو گذاشتن
to take in تو گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
letting گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
lets گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com