Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
give two months notice
دو ماه پیشتر اخطار دادن
Other Matches
serve notice on
اخطار کتبی دادن به
indicator
نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
alerted
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerts
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
forrader
پیشتر
aforetime
پیشتر
heretofore
پیشتر
of yon
پیشتر
beforetime
پیشتر
forrarder
پیشتر
before
پیشتر
formerly
پیشتر
whilom
پیشتر
wh lom
پیشتر سابقا
it is like that .i had before
مانند ان است که پیشتر داشتم
groschen
سکه سیم المانی که پیشتر رواج داشت
leading string
ریسمانی که پیشتر کودکان رابوسیله ان راه رفتن می اموختند
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
noticing
اخطار
premonitions
اخطار
notice
اخطار
notification
اخطار
warning line
خط اخطار
monition
اخطار
yello card
اخطار
penalty
اخطار
premonition
اخطار
talking-to
اخطار
tip-offs
اخطار
tip-off
اخطار
signaled
اخطار
caveat
اخطار
noticed
اخطار
notices
اخطار
prenotion
اخطار
tip off
اخطار
penalties
اخطار
signalled
اخطار
warning
اخطار
bidding
اخطار
warnings
اخطار
talking to
اخطار
caveats
اخطار
signal
اخطار
premonitions
اخطار قبلی
previse
اخطار کردن
signaller
اخطار کننده
caveat emptor
اخطار به خریدار
warner
اخطار کننده
penalty
پنالتی اخطار
admonishment
اخطار تنبیه
penalties
پنالتی اخطار
warning sign
علامت اخطار
cognizance
اخطار رسمی
cognizance
اخطار قانونی
caveat venditor
اخطار به فروشنده
caveat subscriptor
اخطار به مشترک
caveat subscriptor
اخطار به عضو
notify
اخطار کردن به
denunciation
اخطار تهدیدامیز
warned
اخطار کردن به
cautions
اخطار توجه
until further notice
تا اخطار ثانوی
till further notice
تا اخطار ثانوی
notifiable
اخطار کردنی
cautioned
اخطار توجه
caution
اخطار کردن به
cautioned
اخطار کردن به
notifying
اخطار کردن به
caution
اخطار توجه
cautioning
اخطار کردن به
notifies
اخطار کردن به
warn
اخطار کردن به
misfeasance
اخطار کردن
denunciations
اخطار تهدیدامیز
warns
اخطار کردن به
forewarning
اخطار قبلی
cite
اخطار کردن
point of order
اخطار نظامنامهای
notified
اخطار کردن به
cited
اخطار کردن
cites
اخطار کردن
citing
اخطار کردن
premonitory
اخطار کننده
premonition
اخطار قبلی
cautions
اخطار کردن به
points of order
اخطار نظامنامهای
cautioning
اخطار توجه
forewarned
ازپیش اخطار کردن
forewarn
ازپیش اخطار کردن
alarum
اخطار شیپور حاضرباش
monitorial
مبصر اخطار امیز
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
at ten minutes notice
با ده دقیقه اخطار قبلی
forewarns
ازپیش اخطار کردن
bleeps
ایجاد صدای اخطار
bleeping
ایجاد صدای اخطار
He took no heed of my warning.
به اخطار من توجهی نکرد
premonitory
متضمن اخطار قبلی
alarms
اعلان خطر اخطار
short notice
اخطار کوتاه مدت
premonitor
از پیش اخطار کننده
bleeped
ایجاد صدای اخطار
alarmingly
اعلان خطر اخطار
issue a warning
اخطار صادر کردن
alarmed
اعلان خطر اخطار
alarm
اعلان خطر اخطار
notify someone
به کسی اخطار کردن
bleep
ایجاد صدای اخطار
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
bleep
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping
صدای اخطار قابل شنیدن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
bleeps
صدای اخطار قابل شنیدن
monitory
وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
beep
صدای اخطار قابل شنیدن
beeps
صدای اخطار قابل شنیدن
beeping
صدای اخطار قابل شنیدن
beeped
صدای اخطار قابل شنیدن
alert
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerts
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
stuck beacon
ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
alerted
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alarms
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmingly
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
to serve a notice on some one
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
alarmed
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarm
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
false
اخطار خطا وقتی که هیچ خطایی رخ نداده باشد
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
counter memorial
یادداشت متقابل اخطار متقابل
announcing
اعلان کردن اخطار کردن
notifying
اعلام کردن اخطار کردن
announced
اعلان کردن اخطار کردن
notify
اعلام کردن اخطار کردن
notifies
اعلام کردن اخطار کردن
announce
اعلان کردن اخطار کردن
notified
اعلام کردن اخطار کردن
announces
اعلان کردن اخطار کردن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com