Dictiornary-Farsi | دچار اختلالات عصبی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
neuropath	دچار اختلالات عصبی


Other Matches

aeroneurosis	اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neurotic	دچار اختلال عصبی
neuritis	التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia	درد عصبی مرض عصبی
nervation	ساختمان عصبی شبکه عصبی
irregularities	اختلالات
psychopathy	اختلالات روانی
sex therapy	درمان اختلالات جنسی
adaptive disorder	اختلالات سازگاری [روانشاسی]
adjustment disorder	اختلالات سازگاری [روانشاسی]
psychopathy	اختلالات فکری وروانی
orthopsychiatry	تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
aeromedicine	قسمتی از طب که دربارهء بیماریها و اختلالات ناشی از پرواز گفتگو میکند
v , series	سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
stricken	دچار
afoul	دچار
stricken with fever	دچار تب
twitchy	عصبی
nervelessness	بی عصبی
nervous	عصبی
on pins and needles <idiom>	عصبی
neural	عصبی
keyed up <idiom>	عصبی
uptight	عصبی
overwrought	عصبی
neurotic	عصبی
abnerval	عصبی
engram	رد عصبی
neurogram	رد عصبی
hungrier	دچار گرسنگی
consumptives	دچار مرض سل
consumptive	دچار مرض سل
strikebound	دچار اعتصاب
measled	دچار سرخجه
perverted	دچار ضلالت
snow bound	دچار برف
hungriest	دچار گرسنگی
vertiginous	دچار سرگیجه
hysterically	دچار تپاکی
cropsick	دچار رودل
hydrocephalous	دچار استسقای سر
wind broken	دچار پربادی
in queer street	دچار رسوایی
hydrocephalic	دچار استسقای سر
strangurious	دچار چکمیزک
hysterical	دچار هیستری
insomnious	دچار بیخوابی
bitten with	الوده دچار
dysenteric	دچار زحیر
hysterical	دچار تپاکی
agonist	دچار کشمکش
hysterically	دچار هیستری
embroils	دچار کردن
embroiling	دچار کردن
embroiled	دچار کردن
embroil	دچار کردن
neuralgic	دچار درداعصاب
catch	دچار شدن به
agonist	دچار اضطراب
seize	دچار حمله
seizes	دچار حمله
seized	دچار حمله
hungry	دچار گرسنگی
dizzy	دچار دوران سر
neural conduction	رسانش عصبی
ganglion	غده عصبی
causalgia	سوزش عصبی
plexus	شبکه عصبی
neural discharge	تخلیه عصبی
neural induction	القای عصبی
neural lesion	ضایعه عصبی
psychochemical agent	عامل عصبی
neural reverbration	ارتعاش عصبی
neural satiation	اشباع عصبی
neurocyte	یاخته عصبی
neuritis	التهاب عصبی
neural circuit	مدار عصبی
neural bond	پیوند عصبی
nerve fibre	تار عصبی
nerve cell	سلول عصبی
nerve ending	پایانه عصبی
nerve deafness	کری عصبی
psychochemical agent	گاز عصبی
nerve current	جریان عصبی
nerve block	وقفه عصبی
nerve center	مرکز عصبی
neurofibril	تار عصبی
nerve impulse	تکانه عصبی
neural arc	قوس عصبی
nervelessly	از روی بی عصبی
interneural	داخل عصبی
nerve tissue	بافت عصبی
neuroplexus	شبکه عصبی
interneuron	داخل عصبی
nerve plexus	شبکه عصبی
nerve path	گذرگاه عصبی
nerve cell	یاخته عصبی
nerves	رشته عصبی
Relax!	عصبی نشو!
anorexia nervosa	بی اشتهایی عصبی
neural network	شبکه عصبی
neurons	یاخته عصبی
neuron	یاخته عصبی
willies	حمله عصبی
nervous system	دستگاه عصبی
neuralgia	درد عصبی
nerve	رشته عصبی
nervous systems	دستگاه عصبی
shock	حمله عصبی
shocked	حمله عصبی
lose temper <idiom>	عصبی شدن
shocks	حمله عصبی
sweat bullets/blood <idiom>	عصبی بودن
understaffed	دچار کمبود کارمند
troubles	دچار کردن اشفتن
moon blind	دچار اماس نوبتی
necrotic	دچار غانقرایایا فساداستخوان
trouble	دچار کردن اشفتن
convulsing	دچار تشنج کردن
to get into	دچار [حالتی] شدن
to fall into	دچار [حالتی] شدن
plague	دچار طاعون کردن
plagued	دچار طاعون کردن
plagues	دچار طاعون کردن
plaguing	دچار طاعون کردن
convulse	دچار تشنج کردن
convulsed	دچار تشنج کردن
feel the pinch <idiom>	دچار بی پولی شدن
convulses	دچار تشنج کردن
troubling	دچار کردن اشفتن
lumbaginous	دچار کمر درد
wind bound	دچار باد مخالف
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
thunderstrike	دچار صاعقه شدن
porriginous	دچار سعفی یا کچلی
bulimious	دچار جوع گاوی
serpiginous	دچار زرد زخم
pellagrous	دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
iritic	دچار اماس عنبیه
mycotic	دچار ناخوشی قارچی
thunderstrike	دچار رعدوبرق شدن
rhematicky	دچار باد مفاصل
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن
To have an accident.	دچار تصادف شدن
neurotransmitter	انتقال دهنده عصبی
tract	دسته تار عصبی
parabiosis	وقفه رسانش عصبی
neuroptera	حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric	مرض روانی و عصبی
preganglionic	قبل از عقده عصبی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
tracts	دسته تار عصبی
discharges	شلیک عصبی تخلیه
neuroblast	یاخته رویانی عصبی
neurogenic	دارای ریشه عصبی
neuromuscular coordination	هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropsychiatric	درمان روانی عصبی
parasympathetic nervous system	دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
tensed	عصبی وهیجان زده
tenses	عصبی وهیجان زده
tensest	عصبی وهیجان زده
tensing	عصبی وهیجان زده
conceptual nervous system	دستگاه عصبی فرضی
sympathetic nervous system	دستگاه عصبی سمپاتیک
vegetative nervous system	دستگاه عصبی نباتی
cns	دستگاه عصبی مرکزی
unipolar	سلولهای عصبی یک قطبی
bradyarthria	کندگویی عصبی- ماهیچه یی
autonomic nervous system	دستگاه عصبی نباتی
tenser	عصبی وهیجان زده
nerve agent	عامل شیمیایی عصبی
jittery	وحشت زده و عصبی
commissure	بافت عصبی رابط
commissural fibres	رشتههای عصبی رابط
hysteria	هیستری حمله عصبی
reciprocal innervation	تحریک عصبی تقابلی
anorexic	مبتلا به بی اشتهایی عصبی
visceral nervous system	دستگاه عصبی احشایی
tense	عصبی وهیجان زده
on edge <idiom>	خیلی عصبی وخشمگین
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی
phlebitic	دچار اماس جدار ورید
stenosed	دچار هرگونه تنگی مجرا
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
plunged in war	سخت گرفتاریا دچار جنگ
hangry <adj.>	گشنگی که دچار عصبانیت میشود
traumatize	دچار روان زخم کردن
swamping	دچار کردن مستغرق شدن
wronged	دچار خطا و انحطاط مظلوم
asthmatics	دچار تنگی نفس اسمی
traumatised	دچار روان زخم کردن
astigmatic	دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
swamps	دچار کردن مستغرق شدن
i am in a sorry hopeless etc	دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal	دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
traumatises	دچار روان زخم کردن
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
traumatising	دچار روان زخم کردن
traumatizing	دچار روان زخم کردن