Dictiornary-Farsi | دچار سرماخوردگی کشنده شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن


Other Matches

rheum	سرماخوردگی
cold	سرماخوردگی
colder	سرماخوردگی
common colds	سرماخوردگی
coldest	سرماخوردگی
colds	سرماخوردگی
common cold	سرماخوردگی
chilliness	سرماخوردگی
chillness	سرماخوردگی چایمان
head cold	سرماخوردگی معمولی زکام
mortal	کشنده
fatal	کشنده
killers	کشنده
killer	کشنده
lethal	کشنده
inhalant	بو کشنده
delineator	کشنده
deathy	کشنده
death ful	کشنده
perishing	کشنده
assassinator	کشنده
lethiferous	کشنده
drainer	اب کشنده
mortals	کشنده
pernicious	کشنده
deadliest	کشنده
murderous	کشنده
tractive	کشنده
enticing	کشنده
alluring	کشنده
deadlier	کشنده
murderers	کشنده
murderer	کشنده
tensioner	کشنده
plotters	کشنده
plotter	کشنده
prepossessing	کشنده
inviting	کشنده
tensor	کشنده
sorbent	کشنده
suicidal	کشنده
puller	کشنده
tracker	کشنده
trackers	کشنده
attractive	کشنده
pestilent	کشنده
deadly	کشنده
dragman	میکشد کشنده
drawers	کشنده برات یا چک
drawer	کشنده برات یا چک
killer whale	وال کشنده
howling	زوزه کشنده
howling	جیغ کشنده
drum plotter	کشنده طبله
stertorous	خرناس کشنده
killings	کشنده دلربا
fungicidal	کشنده قارچ
it is mortal to him	کشنده اوست
lancinating	تیر کشنده
pestilently	بطور کشنده
death blow	ضربت کشنده
ovicidal	کشنده تخم
lethality	کشنده بودن
introvertive	بدرون کشنده
introversive	بدرون کشنده
killer whales	وال کشنده
mortally	بطور کشنده
hauling part	قسمت کشنده
herbicidal	کشنده گیاهان
tractive effort	نیروی کشنده
killing	کشنده دلربا
inhaul	به داخل کشنده
nonlethal	غیر کشنده
lethal	وابسته به مرگ کشنده
median lethal dose	دوز متوسط کشنده
pesticides	کشنده حشره موذی
pesticide	کشنده حشره موذی
invitingly	بطور جالب یا کشنده
nitrogen mustard	گاز کشنده خردل
downhaul	طناب پایین کشنده
disinfestant	ماده کشنده حشرات
dead ground	اتصال به زمین کشنده
attractively	بطور کشنده یا جاذب
adducent	بداخل کشنده مقرب
ejector	پوکه کش بیرون کشنده
biocid	قاطع حیات کشنده حشرات
boat falls	طناب بالا کشنده قایق
electron withdrawing substituent	گروه استخلافی الکترون کشنده
adductive	استشهادی بسوی محور کشنده
raymond hook	قلاب بالا کشنده قایق
slaughterous	مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
rodenticide	دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) .	رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
caricaturist	کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
caricaturists	کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
afoul	دچار
stricken	دچار
stricken with fever	دچار تب
lanciation	سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
counter check	چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
perverted	دچار ضلالت
insomnious	دچار بیخوابی
in queer street	دچار رسوایی
strikebound	دچار اعتصاب
hydrocephalous	دچار استسقای سر
hydrocephalic	دچار استسقای سر
embroil	دچار کردن
embroiling	دچار کردن
embroils	دچار کردن
snow bound	دچار برف
hysterically	دچار تپاکی
catch	دچار شدن به
strangurious	دچار چکمیزک
seizes	دچار حمله
seized	دچار حمله
seize	دچار حمله
vertiginous	دچار سرگیجه
neuralgic	دچار درداعصاب
wind broken	دچار پربادی
hysterical	دچار هیستری
measled	دچار سرخجه
hysterical	دچار تپاکی
hysterically	دچار هیستری
dysenteric	دچار زحیر
bitten with	الوده دچار
agonist	دچار کشمکش
agonist	دچار اضطراب
consumptive	دچار مرض سل
cropsick	دچار رودل
hungriest	دچار گرسنگی
hungry	دچار گرسنگی
hungrier	دچار گرسنگی
consumptives	دچار مرض سل
embroiled	دچار کردن
dizzy	دچار دوران سر
pellagrous	دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
necrotic	دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic	دچار ناخوشی قارچی
moon blind	دچار اماس نوبتی
rhematicky	دچار باد مفاصل
troubling	دچار کردن اشفتن
troubles	دچار کردن اشفتن
to fall into	دچار [حالتی] شدن
porriginous	دچار سعفی یا کچلی
wind bound	دچار باد مخالف
neuropath	دچار اختلالات عصبی
to get into	دچار [حالتی] شدن
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
thunderstrike	دچار صاعقه شدن
thunderstrike	دچار رعدوبرق شدن
serpiginous	دچار زرد زخم
lumbaginous	دچار کمر درد
trouble	دچار کردن اشفتن
convulses	دچار تشنج کردن
plagues	دچار طاعون کردن
plaguing	دچار طاعون کردن
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
convulse	دچار تشنج کردن
convulsing	دچار تشنج کردن
convulsed	دچار تشنج کردن
understaffed	دچار کمبود کارمند
To have an accident.	دچار تصادف شدن
neurotic	دچار اختلال عصبی
plague	دچار طاعون کردن
plagued	دچار طاعون کردن
feel the pinch <idiom>	دچار بی پولی شدن
bulimious	دچار جوع گاوی
iritic	دچار اماس عنبیه
hangry <adj.>	گشنگی که دچار عصبانیت میشود
stenosed	دچار هرگونه تنگی مجرا
swamps	دچار کردن مستغرق شدن
swamping	دچار کردن مستغرق شدن
swamp	دچار کردن مستغرق شدن
swamped	دچار کردن مستغرق شدن
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
astigmatic	دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
traumatizing	دچار روان زخم کردن
i am in a sorry hopeless etc	دچار وضع بدی شده ام
wronged	دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatised	دچار روان زخم کردن
traumatises	دچار روان زخم کردن
traumatising	دچار روان زخم کردن
traumatized	دچار روان زخم کردن
traumatizes	دچار روان زخم کردن
asthmatic	دچار تنگی نفس اسمی
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی
traumatize	دچار روان زخم کردن
hypochondriacal	دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
asthmatics	دچار تنگی نفس اسمی
plunged in war	سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic	دچار اماس جدار ورید
conscience-stricken	دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic	دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic	دچار اماس در غده بنا گوشی
chain react	دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
fate	مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates	مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele	دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
euthanasia	مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند