Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
English
Persian
trouble
دچار کردن اشفتن
troubles
دچار کردن اشفتن
troubling
دچار کردن اشفتن
Other Matches
flusters
اشفتن مضطرب کردن
flustering
اشفتن مضطرب کردن
frenzy
شوریده کردن اشفتن
flustered
اشفتن مضطرب کردن
fluster
اشفتن مضطرب کردن
embroil
دچار کردن
embroiled
دچار کردن
embroils
دچار کردن
embroiling
دچار کردن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
convulsed
دچار تشنج کردن
convulse
دچار تشنج کردن
plague
دچار طاعون کردن
plagued
دچار طاعون کردن
plagues
دچار طاعون کردن
plaguing
دچار طاعون کردن
convulsing
دچار تشنج کردن
convulses
دچار تشنج کردن
traumatising
دچار روان زخم کردن
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
traumatised
دچار روان زخم کردن
traumatises
دچار روان زخم کردن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
traumatize
دچار روان زخم کردن
traumatized
دچار روان زخم کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
agitates
اشفتن
frazzle
اشفتن
upsets
اشفتن
disturbs
اشفتن
upsetting
اشفتن
disturb
اشفتن
shakes
اشفتن
shake
اشفتن
perturb
اشفتن
shaking
اشفتن
upset
اشفتن
agitate
اشفتن
disquiet
اشفتن مضطرب ساختن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
stricken
دچار
stricken with fever
دچار تب
afoul
دچار
flurries
اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurry
اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
seizes
دچار حمله
neuralgic
دچار درداعصاب
agonist
دچار کشمکش
strangurious
دچار چکمیزک
hungriest
دچار گرسنگی
hysterical
دچار تپاکی
agonist
دچار اضطراب
hysterically
دچار تپاکی
hysterical
دچار هیستری
seize
دچار حمله
perverted
دچار ضلالت
hungry
دچار گرسنگی
strikebound
دچار اعتصاب
hysterically
دچار هیستری
seized
دچار حمله
insomnious
دچار بیخوابی
snow bound
دچار برف
consumptives
دچار مرض سل
dizzy
دچار دوران سر
consumptive
دچار مرض سل
measled
دچار سرخجه
vertiginous
دچار سرگیجه
hungrier
دچار گرسنگی
hydrocephalic
دچار استسقای سر
hydrocephalous
دچار استسقای سر
catch
دچار شدن به
cropsick
دچار رودل
in queer street
دچار رسوایی
bitten with
الوده دچار
dysenteric
دچار زحیر
wind broken
دچار پربادی
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
understaffed
دچار کمبود کارمند
neuropath
دچار اختلالات عصبی
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
wind bound
دچار باد مخالف
serpiginous
دچار زرد زخم
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
moon blind
دچار اماس نوبتی
iritic
دچار اماس عنبیه
rhematicky
دچار باد مفاصل
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
bulimious
دچار جوع گاوی
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
neurotic
دچار اختلال عصبی
lumbaginous
دچار کمر درد
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic
دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com