Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
swamp
دچار کردن مستغرق شدن
swamped
دچار کردن مستغرق شدن
swamping
دچار کردن مستغرق شدن
swamps
دچار کردن مستغرق شدن
Other Matches
embroiling
دچار کردن
embroiled
دچار کردن
embroil
دچار کردن
embroils
دچار کردن
lay up
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
convulses
دچار تشنج کردن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
convulsing
دچار تشنج کردن
convulsed
دچار تشنج کردن
plagued
دچار طاعون کردن
plaguing
دچار طاعون کردن
troubling
دچار کردن اشفتن
troubles
دچار کردن اشفتن
plagues
دچار طاعون کردن
trouble
دچار کردن اشفتن
plague
دچار طاعون کردن
convulse
دچار تشنج کردن
traumatises
دچار روان زخم کردن
traumatize
دچار روان زخم کردن
traumatized
دچار روان زخم کردن
traumatised
دچار روان زخم کردن
traumatizes
دچار روان زخم کردن
traumatising
دچار روان زخم کردن
traumatizing
دچار روان زخم کردن
restricting
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
wrapt
مستغرق
rapt in meditation
مستغرق
recollected
مستغرق شدن در
recollect
مستغرق شدن در
recollects
مستغرق شدن در
snow under
مستغرق ساختن
overwhelmed with reflection
مستغرق اندیشه
recollecting
مستغرق شدن در
submerged fall
ابشار مستغرق
submerged intake
ابگیر مستغرق
sliding sluices
دریچه کشویی مستغرق
partially drowned jet
فوران نیمه مستغرق
overwhelms
مستغرق دراندیشه شدن
overwhelm
مستغرق دراندیشه شدن
overwhelmed
مستغرق دراندیشه شدن
absorb
تحلیل بردن مستغرق بودن
absorbs
تحلیل بردن مستغرق بودن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
mergers
حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
merger
حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
self forgetful
نفس خود را فراموش کرده مستغرق در عالم خارج ازخود
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
plene administravit
بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
afoul
دچار
stricken with fever
دچار تب
stricken
دچار
strangurious
دچار چکمیزک
insomnious
دچار بیخوابی
bitten with
الوده دچار
hydrocephalous
دچار استسقای سر
hydrocephalic
دچار استسقای سر
snow bound
دچار برف
seizes
دچار حمله
agonist
دچار اضطراب
seized
دچار حمله
in queer street
دچار رسوایی
hungry
دچار گرسنگی
cropsick
دچار رودل
hungrier
دچار گرسنگی
seize
دچار حمله
dizzy
دچار دوران سر
neuralgic
دچار درداعصاب
hysterical
دچار هیستری
hysterical
دچار تپاکی
hysterically
دچار هیستری
dysenteric
دچار زحیر
catch
دچار شدن به
hysterically
دچار تپاکی
wind broken
دچار پربادی
perverted
دچار ضلالت
hungriest
دچار گرسنگی
consumptive
دچار مرض سل
vertiginous
دچار سرگیجه
strikebound
دچار اعتصاب
measled
دچار سرخجه
consumptives
دچار مرض سل
agonist
دچار کشمکش
lumbaginous
دچار کمر درد
to fall into
دچار
[حالتی]
شدن
neurotic
دچار اختلال عصبی
To get into difficulties.
دچار اشکال شدن
rhematicky
دچار باد مفاصل
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
to get into
دچار
[حالتی]
شدن
understaffed
دچار کمبود کارمند
serpiginous
دچار زرد زخم
neuropath
دچار اختلالات عصبی
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
bulimious
دچار جوع گاوی
iritic
دچار اماس عنبیه
wind bound
دچار باد مخالف
necrotic
دچار غانقرایایا فساداستخوان
moon blind
دچار اماس نوبتی
pellagrous
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
mycotic
دچار ناخوشی قارچی
thunderstrike
دچار رعدوبرق شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
thunderstrike
دچار صاعقه شدن
porriginous
دچار سعفی یا کچلی
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
plunged in war
سخت گرفتاریا دچار جنگ
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
paretic
دچار فلج ناقص یا عضلانی
hypochondriacal
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
i am in a sorry hopeless etc
دچار وضع بدی شده ام
phlebitic
دچار اماس جدار ورید
hangry
<adj.>
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
wronged
دچار خطا و انحطاط مظلوم
astigmatic
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
melanotic
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic
دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
hydrocele
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
frenzied attacker
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
euthanasia
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned.
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombed out
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache
سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic
دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com