English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (23 milliseconds)
English Persian
observation دیدبانی کردن مشاهده کردن
observations دیدبانی کردن مشاهده کردن
Other Matches
spot پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spots پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
scans دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scan دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
screening, screenings دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screens دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screened دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screen دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
observe دیدبانی کردن
observing دیدبانی کردن
observed دیدبانی کردن
observes دیدبانی کردن
terrain spotting دیدبانی کردن زمین
observe مراعات کردن مشاهده کردن
observed مراعات کردن مشاهده کردن
observing مراعات کردن مشاهده کردن
observes مراعات کردن مشاهده کردن
twing مشاهده کردن
apperceive مشاهده کردن
beholding مشاهده کردن
beholds مشاهده کردن
behold مشاهده کردن
perceiving مشاهده کردن
perceives مشاهده کردن
perceive مشاهده کردن
perceived مشاهده کردن
observing مشاهده کردن
observes مشاهده کردن
observed مشاهده کردن
observe مشاهده کردن
sees مشاهده کردن
see مشاهده کردن
spotting دیدبانی کردن دید زدن
sight the anchor مشاهده کردن لنگر
spots مشاهده کردن گلوله ها
spot مشاهده کردن گلوله ها
ovservation مشاهده رصد کردن
identified مشاهده کردن شناسایی کنید
identifying مشاهده کردن شناسایی کنید
identify مشاهده کردن شناسایی کنید
identifies مشاهده کردن شناسایی کنید
bilateral spotting دیدبانی مضاعف محل اصابت گلوله دیدبانی دو جانبه
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
night vision دیدبانی در شب دید شبانه دیدبانی شبانه
flank observation دیدبانی جانبی دیدبانی از دیدگاه جانبی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
observation دیدبانی
observations دیدبانی
espial دیدبانی
reports گزارش دیدبانی
visual observation دیدبانی بصری
observation sector قطاع دیدبانی
neglected دیدبانی نکنید
visual observation دیدبانی با چشم
flank observation دیدبانی جناحی
observations دیدبانی اتش
watch tower برج دیدبانی
o o line خط تقسیم دیدبانی
army of observation عده دیدبانی
neglect دیدبانی نکنید
report گزارش دیدبانی
reported گزارش دیدبانی
watchtowers برج دیدبانی
observing sector منطقه دیدبانی
observing sector قطاع دیدبانی
air observation دیدبانی هوایی
aerial observation دیدبانی هوایی
radar quardship دیدبانی بارادار
observation دیدبانی اتش
observation post پست دیدبانی
neglects دیدبانی نکنید
neglecting دیدبانی نکنید
loop-hole سوراخ دیدبانی
watchtower برج دیدبانی
ground observation دیدبانی زمینی
loophole سوراخ دیدبانی
bilateral observation دیدبانی دوجانبه
bilateral observation دیدبانی مضاعف
o o line خط دیدبانی سپاه
astronomic observation دیدبانی نجومی
direct observation دیدبانی مستقیم
beacon برج دیدبانی
beacons برج دیدبانی
loopholes سوراخ دیدبانی
pilothouse اطاق دیدبانی کشتی
radar beacon برج دیدبانی رادار
tog method روش دیدبانی محوری
surveillance دیدبانی و مراقبت از منطقه
astronomic station ایستگاه دیدبانی نجومی
apex angle زاویه راسی دیدبانی
optical مربوط به دیدبانی بصری
infrared viewer دوربین دیدبانی شبانه
ground observation دیدبانی ازروی زمین
observed fire تیر دیدبانی شده
snooper scope دوربین تعقیب و دیدبانی
scope وسیله دیدبانی یا بینایی
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
seeing مشاهده
observations مشاهده
observantion مشاهده
course line shot مشاهده در خط
observation مشاهده
observed chart طرح تیر دیدبانی شده
weather observation مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
tog method روش دیدبانی در خط توپ هدف
visibility range شعاع عمل دیدبانی یا دید
folded optics وسیله عکاسی یا دیدبانی تاشونده
air spot تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
observational techniques فنون مشاهده
observability مشاهده پذیری
observer مشاهده کننده
perceptivity قوه مشاهده
observers مشاهده کننده
faculty of observation قوه مشاهده
beheld مشاهده شده
objectives قابل مشاهده
animadversion مراقبت مشاهده
naturalistic observation مشاهده طبیعی
unseen مشاهده نشده
objective قابل مشاهده
ovservation قوه مشاهده
observation error خطای مشاهده
beheld مشاهده کرده
observational مبنی بر مشاهده
snooper هواپیمایی که در حال تعقیب یا دیدبانی است
imperceptibly بطور غیرقابل مشاهده
perceivable مشاهده کردنی دیدنی
perception مشاهده قوه ادراک
history صفحاتی که مشاهده شده
a posteriori مبنی بر تجربه و مشاهده
imperceptible غیر قابل مشاهده
histories صفحاتی که مشاهده شده
perceptiveness بینایی قوه مشاهده
observable quantity کمیت مشاهده پذیر
participant observation مشاهده توام با مشارکت
observational error خطای مشاهده [ریاضی]
observed frequency بسامد مشاهده شده
participant observer مشاهده گر شرکت کننده
indiscernibly بطور غیرقابل مشاهده
perception of an object مشاهده یا دیدن چیزی
observed score نمره مشاهده شده
empirically از روی مشاهده و تجربه
perceptions مشاهده قوه ادراک
spotting تنظیم تیر و دیدبانی اتش درتوپخانه دریایی
air spot تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
review مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviews مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviewing مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
imperceptibility غیر قابل مشاهده بودن
reviewed مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
neglects این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
spotting line خط دیدبانی توپخانه دریایی یازمینی خط تنظیم تیر ودیدبانی اتش
pibal دیدبانی بصری بالن هواسنجی برای تعیین سمت باد
neglected این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglect این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglecting این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
confucion symbols علاپم کنفسیون که صرفا در فرش چین مشاهده می شود
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com