Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
Other Matches
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest finish time
دیرترین زمان ختم یک فعالیت
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
post mortem dump
رونوشت پس از واقعه روگرفت پس از واقعه
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
incidents
واقعه
occurrences
واقعه
rede
واقعه
occurrence
واقعه
incident
واقعه
post mortem
پس از واقعه
event
واقعه
events
واقعه
occurence
رویداد واقعه
logger
واقعه نگار
loggers
واقعه نگار
postmortem dump
روگرفت پس از واقعه
circumstantial event
واقعه ضمنی
logging
واقعه نگاری
setting
صحنه واقعه
settings
صحنه واقعه
post mortem dump
روگرفت پس از واقعه
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
miracle
واقعه شگفت انگیز
accidents
سانحه واقعه ناگوار
anecdotal method
روش واقعه نگاری
miracles
واقعه شگفت انگیز
landmark
واقعه برجسته راهنما
accident
سانحه واقعه ناگوار
landmarks
واقعه برجسته راهنما
log drum
طبله واقعه نگاره
shannon
انتخابی بین دو واقعه بااحتمال یکسان
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
incidence
وقوع
outbreaks
وقوع
occurence
وقوع
occurrences
وقوع
occurance
وقوع
occurrence
وقوع
outbreak
وقوع
far between
کم وقوع
scene
جای وقوع
done
وقوع یافته
under way
درشرف وقوع
come through
وقوع یافتن
come off
وقوع یافتن
centricity
وقوع درمرکز
frequentness
کثرت وقوع
frequencies
کثرت وقوع
bring to pass
به وقوع رساندن
frequency
کثرت وقوع
scenes
جای وقوع
presence
وقوع وتکرار
imminence
قرابت وقوع
externality
وقوع درخارج
recurrenge
وقوع مکرر
chronological
بترتیب وقوع
contingency
احتمال وقوع
infrequency
ندرت وقوع
interjacency
وقوع در میان
incidence
تصادف وقوع
rede
وقوع مصلحت
localities
محل وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
locality
محل وقوع
contingencies
احتمال وقوع
carried
نشانه وقوع وام
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
carries
نشانه وقوع وام
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
red handed
حین وقوع جنایت
carrying
نشانه وقوع وام
carry
نشانه وقوع وام
chronological
ترتیب زمانی وقوع
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
imminency
وقوع خطر نزدیک
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
accident proof
علت وقوع حادثه
imminence
وقوع خطر نزدیک
trichromatism
وقوع درسه حالت
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presents
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
present
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presenting
زمان حاضر زمان حال
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
bring about
سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
short cycle annealing
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
tensed
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses
زمان فعل تصریف زمان فعل
tense
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest
زمان فعل تصریف زمان فعل
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
angular velocity sight
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
ems dispatch
تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
station time
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
yet
تا ان زمان
term
زمان
termed
زمان
terming
زمان
clock
زمان
time-piece
زمان
timepiece
زمان
times
زمان
coinstantaneous
هم زمان
periods
زمان
synchronous
هم زمان
time
زمان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com