English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (9 milliseconds)
English Persian
supreme court دیوان تمیز
Search result with all words
high court of cassation دیوان عالی تمیز
hight court of cassetion دیوان عالی تمیز
Other Matches
office-holder دیوان گر
chancellery دیوان
starkers دیوان
tribunals دیوان
bureau دیوان
bureaus دیوان
diwan دیوان
divan دیوان
office-holders دیوان گر
tribunal دیوان
poetical works دیوان شعر
bureaucracies دیوان سالاری
bureaucracy دیوان سالاری
prose work دیوان نثر
financial tribunal دیوان محاسبات
devitry گروه دیوان
tribunal دیوان محاکمات
arbitral tribunal دیوان داوری
bureaucratic دیوان سالارانه
tribunals دیوان محاکمات
prose work دیوان منثور
tribunal of arbitration دیوان داوری
office-holders دیوان سالار
office-holder دیوان سالار
Chief Justices رئیس دیوان عالی
Chief Justice رئیس دیوان عالی
high court of cassation دیوان عالی کشور
to hold an a دیوان منعقد کردن
supreme court دیوان عالی کشور
hight court of cassetion دیوان عالی کشور
assocation justise مستشار دیوان عالی
bureaucracy کاغذ پرانی دیوان سالاری
bureaucracies کاغذ پرانی دیوان سالاری
iran u.s. claims tribunal دیوان دعاوی ایران و امریکا
justice of supreme court مستشار دیوان عالی کشور
distinguished investigated by the رای دیوان عالی کشور
permanent court of international arbitra دیوان دایمی داوری بین المللی
bureaucrat مامور دولتی مقرراتی واهل کاغذ بازی دیوان سالار
bureaucrats مامور دولتی مقرراتی واهل کاغذ بازی دیوان سالار
age of discretion سن تمیز
spiffy تمیز
discrimination تمیز
contradistinction تمیز
dinky تمیز
age of reason سن تمیز
discernment تمیز
scrubby تمیز
secernment تمیز
neat and tidy تر و تمیز
cassation تمیز
dapper تمیز
purest تمیز
cleanly تمیز
clean تمیز
cleaned تمیز
mense حس تمیز
distinction تمیز
cleans تمیز
purer تمیز
pure تمیز
neat تمیز
neater تمیز
neatest تمیز
discretion تمیز
cleanest تمیز
distinctions تمیز
high court of دیوانعالی تمیز
epicritic تمیز دهنده
discriminator تمیز دهنده
discriminating intellect قوه تمیز
discriminable قابل تمیز
cleaned تمیز کردن
clean bill of lading بارنامه تمیز
clean تمیز کردن
superior court دادگاه تمیز
clean تمیز کردن
clean house تمیز کردن
cleans تمیز کردن
squeaky clean بسیار تمیز
grooming تمیز کردن
stimulus discrimination تمیز محرک
sensory discrimination تمیز حسی
replotting تمیز کردن
cleanest تمیز کردن
distinguishable قابل تمیز
individuate تمیز دادن
indiscernible able تمیز ندادنی
indiscriminately بدون تمیز
scouring تمیز کاری
do the cleaning تمیز کردن
wisps تمیز کردن
discernible قابل تمیز
discern تمیز دادن
cleanses تمیز کردن
cleansed تمیز کردن
cleanse تمیز کردن
identification تطبیق تمیز
indiscreet بی تمیز بی احتیاط
discerned تمیز دادن
wisp تمیز کردن
refined تمیز کرده
differentiate تمیز دادن
differentiating تمیز دادن
scourer تمیز کننده
scourers تمیز کننده
differentiates تمیز دادن
discerns تمیز دادن
scrubbing خراشیدن تمیز کردن
spic and span <idiom> خیلی تمیز ومرتب
antiseptic تمیز و پاکیزه مشخص
scrub خراشیدن تمیز کردن
scrubbed خراشیدن تمیز کردن
prim خیلی محتاط تمیز
This isn't clean. این تمیز نیست.
scrubs خراشیدن تمیز کردن
cleaned تمیز کردن چیزی
discreet دارای تمیز وبصیرت
emblazoned تمیز چاپیا دوختهشده
cleans تمیز کردن چیزی
clean تمیز کردن چیزی
discriminative وابسته به تبعیض یا تمیز
antiseptics تمیز و پاکیزه مشخص
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
spruce up <idiom> مجددا آراستن ،تمیز کردن
smugness تمیز کردن سروصورت دادن به
smug تمیز کردن سروصورت دادن به
cleansers وسیله یا ماده تمیز کننده
absterge تمیز کردن شستشو دادن
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
smugly تمیز کردن سروصورت دادن به
cleanser وسیله یا ماده تمیز کننده
distinctively بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
secern تجزیه طلب شدن تمیز دادن
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
tassel پارچه برای تمیز کردن تیر
indistinguishable غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
denotative دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
tassels پارچه برای تمیز کردن تیر
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
differentiation فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
racking تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
epicritic تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
international court of justice دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
mops چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
vacuumed جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuum جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
clean-up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
vacuuming جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuums جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
scavenged سپوری کردن تمیز کردن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
scavenges سپوری کردن تمیز کردن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
scavenge سپوری کردن تمیز کردن
focus تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focused تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focuses تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focusses تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussing تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussed تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com