English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6 milliseconds)
English Persian
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
Other Matches
community relations قسمت روابط عمومی
surgeon general رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
air branch قسمت امور هوایی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
deck department قسمت اداره امور باربری و کالای ناوگان
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
parol arrest جلب و توقیف فردی که درحضور رئیس دادگاه بخش مرتکب اخلال نظم عمومی شده است
butt ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terne ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
shuttling حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section قسمت قسمت کردن برش دادن
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
service peculiar امور اختصاصی یک قسمت یایک نیرو مخصوص یک نیرو
fanfold یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
executing agency قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
parts per million قسمت در میلیون قسمت
shuttled راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttle راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles بمباران قسمت به قسمت
shuttled بمباران قسمت به قسمت
shuttles راهپیمائی قسمت به قسمت
throttling عبور قسمت به قسمت
throttles عبور قسمت به قسمت
shuttle بمباران قسمت به قسمت
throttled عبور قسمت به قسمت
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
p.p.m قسمت در یک میلیون قسمت
throttle عبور قسمت به قسمت
public relations روابط عمومی
public affairs روابط عمومی
forward overlap پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
cross refer از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
superiors رئیس
mugwump رئیس
higher up رئیس
syndic رئیس
wardens رئیس
Deans رئیس
superior رئیس
Dean رئیس
head master رئیس
head رئیس
rulers رئیس سر
headsman رئیس
ruler رئیس سر
sheik رئیس
warden رئیس
leader رئیس
commandants رئیس
commandant رئیس
sheiks رئیس
leaders رئیس
headmen رئیس
sheikhs رئیس
headman رئیس
president رئیس
presidents رئیس
administers رئیس
administering رئیس
administered رئیس
administer رئیس
sheikh رئیس
headers رئیس
director generals رئیس کل
director general رئیس کل
master رئیس
directors رئیس
mastered رئیس
provosts رئیس
directors general رئیس کل
administrators رئیس
header رئیس
chiefs رئیس
chairman رئیس
administrator رئیس
superintendent رئیس
chief رئیس
warden رئیس
director رئیس
provost رئیس
chairmen رئیس
masters رئیس
superintendents رئیس
sheikh رئیس خانواده
vice president نایب رئیس
the pro tem chief رئیس موقت
harbour master رئیس بندر
sheik رئیس قبیله
surgeon رئیس بهداری
surgeons رئیس بهداری
sheikhs رئیس قبیله
Prime Minister رئیس الوزرا
Prime Ministers رئیس الوزرا
staff manager رئیس کارگزینی
vice chairman نایب رئیس
sheik رئیس خانواده
veep نایب رئیس
First Lady زن رئیس جمهور
chairperson رئیس جلسه
wharfmaster رئیس بندر
wharfmaster رئیس اسکله
anchor man رئیس گروه
abbot رئیس راهبان
sheikh رئیس قبیله
anchor men رئیس گروه
patriarchs رئیس خانواده
anchormen رئیس گروه
wagon master رئیس قطار
First Ladies زن رئیس جمهور
abbots رئیس راهبان
patriarch رئیس خانواده
chairpersons رئیس جلسه
office manager رئیس اداره
premieres مهمتر رئیس
premiering مهمتر رئیس
magistrate رئیس کلانتری
arches موذی رئیس
magistrates رئیس کلانتری
prefects رئیس فرمانده
prefect رئیس فرمانده
arch- موذی رئیس
arch موذی رئیس
chief of police رئیس شهربانی
office manager رئیس دفتر
speaker of parliament رئیس مجلس
speaker of parliament رئیس پارلمان
chief of state رئیس دولت
premiere مهمتر رئیس
premiered مهمتر رئیس
chief of protocol رئیس تشریفات
shipmaster رئیس کشتی
social secretary رئیس دفتر
wardens رئیس زندان
site manager رئیس کارگاه
warden رئیس زندان
Chiefs of Staff رئیس ستاد
postmasters رئیس پست
postmaster رئیس پست
chieftains رئیس قبیله
dominie رئیس اموزشگاه
beach master رئیس بارانداز
premier مهمتر رئیس
mint master رئیس ضرابخانه
bossing رئیس کارفرما
premiers مهمتر رئیس
mess president رئیس باشگاه
chieftain رئیس قبیله
Chief of Staff رئیس ستاد
vice-chancellors نایب رئیس
post general رئیس کل پست
hierarch رئیس روحانی
vice president معاون [رئیس]
figureheads رئیس بی نفوذ
figureheads رئیس پوشالی
figurehead رئیس بی نفوذ
heresiarch رئیس رافضیون
communication chief رئیس ارتباطات
podesta رئیس شهربانی
masters of ceremonies رئیس تشریفات
master of ceremonies رئیس تشریفات
emcees رئیس تشریفات
principal رئیس مدیر
phylarch رئیس قبیله
emcee رئیس تشریفات
heguman رئیس دیر
subprincipal نایب رئیس
bosses رئیس کارفرما
gun captain رئیس توپ
gun captain رئیس قبضه
station master رئیس ایستگاه
stationmaster رئیس ایستگاه
stationmasters رئیس ایستگاه
vice chancellor نایب رئیس
vice-chancellor نایب رئیس
bossed رئیس کارفرما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com