Dictiornary-Farsi | راضی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 93 (5 milliseconds)

English	Persian
willing	راضی
favourable	راضی
content	راضی
contenting	راضی
contented	راضی
satisfied	راضی
happier	راضی
happiest	راضی
happy	راضی
acquiescent	راضی
consentient	راضی
he is not willing to go	راضی
nothing loath	راضی


Other Matches

pliant	راضی شو
humours	راضی نگاهداشتن
self-satisfied	از خود راضی
self satisfied	از خود راضی
self pleased	از خود راضی
superiority complex	از خود راضی
smugness	از خود راضی
humouring	راضی نگاهداشتن
smugly	از خود راضی
smug	از خود راضی
acquiesce	راضی شدن
humoring	راضی نگاهداشتن
chuffed	راضی و خوشحال
to be pleased with	راضی شدن از
admit	راضی شدن
self content	از خود راضی
finicky	سخت راضی
satisfiable	راضی شدنی
instansigent	راضی نشو
bate	راضی کردن
acquiescent	راضی شونده
satisfiable	راضی کردنی
humoured	راضی نگاهداشتن
humour	راضی نگاهداشتن
reconcile	راضی ساختن
complacent	از خود راضی
bumptious	از خود راضی
assuming	از خود راضی
satisfying	راضی کردن
satisfies	راضی کردن
satisfy	راضی کردن
supple	راضی شدن
reconciles	راضی ساختن
reconciling	راضی ساختن
humors	راضی نگاهداشتن
humored	راضی نگاهداشتن
contenting	راضی کردن
contenting	خوشنود راضی
content	راضی کردن
content	خوشنود راضی
overbearing	از خود راضی
self complacency	از خود راضی گری
sate	راضی کردن فرونشاندن
In his heart of hearts he is pleasted.	ته دلش راضی است
self confidence	از خود راضی گری
acquiesced	تن در دادن راضی شدن
to buy over	بارشوه راضی کردن
roadhogs	رانندهی از خود راضی
self-satisfaction	از خود راضی گری
self satisfaction	از خود راضی گری
roadhog	رانندهی از خود راضی
acquiescing	تن در دادن راضی شدن
selfjustification	از خود راضی گری
i was not satisfied with him	از او خوشنود یا راضی نبودم
gratify	خشنود و راضی کردن
gratifies	خشنود و راضی کردن
gratified	خشنود و راضی کردن
buy over	با رشوه راضی کردن
i am unwilling to go	راضی نیستم بروم
acquiesces	تن در دادن راضی شدن
i am satisfied with his servic	از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
consenting	راضی شدن رضایت دادن
consents	راضی شدن رضایت دادن
consented	راضی شدن رضایت دادن
consent	راضی شدن رضایت دادن
his action pleased me	ازکارش خوشنودیا راضی شدم
admitting	بار دادن راضی شدن
admits	بار دادن راضی شدن
humor	خوشی دادن راضی نگاهداشتن
as ptoud as punch	بسیار متکبر و از خود راضی
hard to please	نازک نارنجی سخت راضی شو
he would die before he lie	راضی بود بمیرد دورغ نگوید
stand pat <idiom>	ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
placebo	دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
She is far too conceited. She is full of herself .	گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
placebos	دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
satisfies	راضی کردن خشنود کردن
satisfying	راضی کردن خشنود کردن
satisfy	راضی کردن خشنود کردن
unappeasable	اقناع نشدنی راضی نشدنی