English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (12 milliseconds)
English Persian
ballot رای مخفی دادن
balloted رای مخفی دادن
ballots رای مخفی دادن
Search result with all words
hush ارامش دادن مخفی نگاهداشتن
espial جاسوسی عمل مخفی انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
Other Matches
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
clandestine مخفی
perdu or due مخفی
undercover مخفی
furtive مخفی
slinky مخفی
closet مخفی
slinkier مخفی
hush hush مخفی
secrets مخفی
closets مخفی
hush-hush مخفی
hid مخفی
slinkiest مخفی
hidden مخفی
secret مخفی
concealed مخفی
closeting مخفی
closeted مخفی
covert مخفی
submerges مخفی کردن
obscured مخفی کردن
occult مخفی کردن
obscurer مخفی کردن
submerging مخفی کردن
obscures مخفی کردن
hid مخفی شده
obscurest مخفی کردن
obscuring مخفی کردن
covers مخفی در بر گرفتن
coverings مخفی در بر گرفتن
cover مخفی در بر گرفتن
under مخفی درزیر
under- مخفی درزیر
submerged مخفی کردن
submerge مخفی کردن
hideaways مخفی گاه
secret ballot رای مخفی
codes کدهای مخفی
hideaway مخفی گاه
submergence مخفی سازی
mole مامور مخفی
defector in place مامور مخفی
plainclothesman پلیس مخفی
hidey-hole مخفی گاه
hidy-hole مخفی گاه
submers مخفی کردن
blind مخفی گاه
emissaries مامور مخفی
bugs میکروفن مخفی
stow مخفی کردن
bugging میکروفن مخفی
clandestinely بطور مخفی
by ballot با رای مخفی
bug میکروفن مخفی
hidden مخفی شده
emissary مامور مخفی
stowaways مسافر مخفی
stowaway مسافر مخفی
hugger mugger مخفی کردن
covert operations عملیات مخفی
skeleton in one's closet <idiom> رازهای مخفی
hidden codes رمزهای مخفی
stowing مخفی کردن
secret agent مامور مخفی
secret agents مامور مخفی
blinded مخفی گاه
stowed مخفی کردن
blinds مخفی گاه
hidden file فایل مخفی
conceals مخفی کردن
conceal مخفی کردن
hickok belt مخفی کردن زه
stows مخفی کردن
obscure مخفی کردن
camouflaging مخفی کردن پوشاندن
hides مخفی نگاه داشتن
camouflage مخفی کردن پوشاندن
camouflages مخفی کردن پوشاندن
fig leaf لاپوش مخفی کننده
fig leaves لاپوش مخفی کننده
camouflaged مخفی کردن پوشاندن
falsi crimen مخفی کردن حقیقت
bugged مجهز به میکروفن مخفی
hide مخفی نگاه داشتن
cover پوشش مخفی [جامعه شناسی]
blind پوشش مخفی [جامعه شناسی]
huddling مخفی کردن درهم ریختگی
covered approach پیشروی پوشیده معابر مخفی
cover مخفی گاه [جامعه شناسی]
blind مخفی گاه [جامعه شناسی]
perdu مخفی سرباز جان فشان
hickok belt مخفی شدن پنهان کردن
perdue مخفی سرباز جان فشان
huddles مخفی کردن درهم ریختگی
conclearer of stolen goods مخفی کننده اموال مسروقه
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
huddled مخفی کردن درهم ریختگی
huddle مخفی کردن درهم ریختگی
ambushes مخفی گاه سربازان برای حمله
ambushed مخفی گاه سربازان برای حمله
ambush مخفی گاه سربازان برای حمله
ambushing مخفی گاه سربازان برای حمله
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
ballot رای مخفی مجموع اراء نوشته
ballots رای مخفی مجموع اراء نوشته
hit the dirt <idiom> خیزرفتن به زمین ،درجایی مخفی شدن
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
covered position محوطه تحت پوشش موضع مخفی
balloted رای مخفی مجموع اراء نوشته
rear takedown with outside leg tackle گارد مخفی که حریف با میانکوب ضربه میشود
apparatus شعبه زیرزمینی و مخفی فعال دستگاه وسیله
He has been exposed as a traitor. هویت مخفی او [مرد] بعنوان خائن افشا شد.
screen ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screened ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screening, screenings ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
secret ballot ورقه رای مخفی دارای اسامی چاپی کاندیداها
screens ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
acid house party نوعی مهمانی که به صورت مخفی برگزار میشود و در آن موسیقی
culls مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
culling مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
culled مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
cull مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation. پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
burned کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
backstreet فعالیتهای غیر رسمی و مخفی و اغلب غیر قانونی
conventicle انجمن مخفی وغیر قانونی انجمن مذهبی
secret police سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com