English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
English Persian
trace رد یابی کردن نشان
traced رد یابی کردن نشان
traces رد یابی کردن نشان
Other Matches
mark sensing نشان یابی
an unerring aim نشان درست یابی خطا
involution توان یابی قوه یابی
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
calibrate تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrating تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
extrapolated برون یابی کردن
extrapolates برون یابی کردن
spots مسافت یابی کردن
direction finding سمت یابی کردن
direction finding جهت یابی کردن
ranging مسافت یابی کردن
extrapolating برون یابی کردن
interpolating درون یابی کردن
interpolates درون یابی کردن
interpolated درون یابی کردن
soundest عمق یابی کردن
extrapolate برون یابی کردن
sound عمق یابی کردن
sounded عمق یابی کردن
plumb ژرف یابی کردن
sounds عمق یابی کردن
spot مسافت یابی کردن
interpolate درون یابی کردن
locating مستقر ساختن مکان یابی کردن
locates مستقر ساختن مکان یابی کردن
locate مستقر ساختن مکان یابی کردن
located مستقر ساختن مکان یابی کردن
range sensing تخمین زدن برد مسافت یابی کردن
mark نشان کردن نشان
marks نشان کردن نشان
sofar سیستم مسافت یابی صوتی دریایی نوعی روش مسافت یابی صوتی دریایی
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
ear mark نشان کردن
sights نشان کردن
to draw a beads on نشان کردن
to take a نشان کردن
sight نشان کردن
symbolize نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
inlay گوهر نشان کردن
to have a shy at باسنگ نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
daggers خنجر نشان کردن
asterisks با ستاره نشان کردن
asterisk با ستاره نشان کردن
dagger خنجر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
to sight gun نشان کردن اسلحه
inlaying گوهر نشان کردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
to aim ones gun at باتفنگ نشان کردن
inlays گوهر نشان کردن
point خاطر نشان کردن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
display نشان دادن ابراز کردن
displaying نشان دادن ابراز کردن
project فاهر کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
projected فاهر کردن نشان دادن
sights دید زدن نشان کردن
represented بیان کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
sight دید زدن نشان کردن
displayed نشان دادن ابراز کردن
represents بیان کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
marking نشان دار سازی نشان
markings نشان دار سازی نشان
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
punctuates نشان گذاری کردن نقطه دار
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
punctuate نشان گذاری کردن نقطه دار
stamps نشان دار کردن کلیشه زدن
punctuating نشان گذاری کردن نقطه دار
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
stamp نشان دار کردن کلیشه زدن
punctuated نشان گذاری کردن نقطه دار
damaskeen ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
highlighting نشان کردن پررنگ کردن
refer اشاره کردن نشان کردن
referred اشاره کردن نشان کردن
refers اشاره کردن نشان کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestones بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestone بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gem سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gems سنگ گران بها جواهر نشان کردن
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
i. and evdevolution توان یابی
sourcing منابع یابی
error detection خطا یابی
localization موضع یابی
castaway عمق یابی
achievement دست یابی
position finding موقعیت یابی
addressing نشانی یابی
quadricycle چهارچرخه یابی
attainment دست یابی
orientation جهت یابی
summation مجموع یابی
knowledge acquisition آگاهی یابی
positioning موقع یابی
insinuation رخنه یابی
orientating جهت یابی
orientates جهت یابی
castaways عمق یابی
orientate جهت یابی
attainments دست یابی
signal detection علامت یابی
access دست یابی
ranging مسافت یابی
direction finding جهت یابی
troubleshooting عیب یابی
troubleshooting اشکال یابی
edgings حاشیه یابی
edging حاشیه یابی
cost finding ارزش یابی
marketing بازار یابی
extrapolations برون یابی
termination پایان یابی
fault finding عیب یابی
acquisition هدف یابی
range finding مسافت یابی
accessed دست یابی
accesses دست یابی
accessing دست یابی
fault diagnosis عیب یابی
surveys زمینه یابی
calibration خصلت یابی
factoring عامل یابی
acquisitions هدف یابی
fault detection عیب یابی
fringing ریشه یابی
locations مکان یابی
location مکان یابی
interpolations درون یابی
achievements دست یابی
interpolations میان یابی
levelling ارتفاع یابی
obstacle sense حس مانع یابی
matchmaking زوج یابی
survey زمینه یابی
interpolation میان یابی
extrapolation برون یابی
patterning طرح یابی
trapping غلط یابی
interpolation درون یابی
debugger اشکال یابی
surveyed زمینه یابی
goniometry زاویه یابی
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
locate mode باب مکان یابی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com