English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
conduct رفتار کردن رهبری کردن
conducted رفتار کردن رهبری کردن
conducting رفتار کردن رهبری کردن
conducts رفتار کردن رهبری کردن
Other Matches
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
administering رهبری کردن
administers رهبری کردن
directs رهبری کردن
lead رهبری کردن
directed رهبری کردن
conduce رهبری کردن
leads رهبری کردن
administered رهبری کردن
shapherd رهبری کردن
administer رهبری کردن
direct رهبری کردن
leadoff عزیمت کردن رهبری کردن
piloted رهبری کردن خلبانی کردن
pilots رهبری کردن خلبانی کردن
head رهبری کردن مقاومت کردن
pilot رهبری کردن خلبانی کردن
leads رهبری کردن راهنمایی
lead رهبری کردن راهنمایی
coaches رهبری عملیات ورزشی را کردن
coached رهبری عملیات ورزشی را کردن
coach رهبری عملیات ورزشی را کردن
conducts انتقال دادن رهبری کردن
conducting انتقال دادن رهبری کردن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
conduct انتقال دادن رهبری کردن
conducted انتقال دادن رهبری کردن
spearheaded هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearhead هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearheading هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearheads هر چیز نوک تیز رهبری کردن
patronize رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
princes مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
prince مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
patronises رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronized رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronised رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
befriend دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriends دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriending دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriended دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
handles رفتار کردن استعمال کردن
handle رفتار کردن استعمال کردن
treat رفتار کردن
treat رفتار کردن با
treated رفتار کردن
to demean oneself رفتار کردن
demeans رفتار کردن
demeaned رفتار کردن
treats رفتار کردن با
demean رفتار کردن
treats رفتار کردن
treated رفتار کردن با
to deport oneself رفتار کردن
despotize مستبدانه رفتار کردن
jitter با عصبانیت رفتار کردن
babies مانندکودک رفتار کردن
baby مانندکودک رفتار کردن
to get up to nonsense ابلهانه رفتار کردن
shoot straight <idiom> منصفانه رفتار کردن
matronize مانند رئیسه رفتار کردن
to wrong غیر منصفانه رفتار کردن
to lump them all together <idiom> با همه یکسان رفتار کردن
to act [be] one's age <idiom> <verb> طبق سن خود رفتار کردن
wrongs غیر منصفانه رفتار کردن
wronging غیر منصفانه رفتار کردن
to go with the tide طبق مقتضیات رفتار کردن
wrong غیر منصفانه رفتار کردن
schoolmasters مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
stereotypy یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
grandmother مثل مادر بزرگ رفتار کردن
grandmothers مثل مادر بزرگ رفتار کردن
make oneself at home <idiom> مثل خونه خود رفتار کردن
stereotyping یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
princesse مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
schoolmaster مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
stereotypes یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotype یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
princess مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
crosses خلاف میل کسی رفتار کردن
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
princesses مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
crossest خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser خلاف میل کسی رفتار کردن
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
to make [commit] a faux pas اشتباه اجتماعی کردن [در رابطه با رفتار بین مردم]
To treat them all alike. (indiscriminately). همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
to go easy on somebody [something] با کسی [چیزی] مهربان [آهسته] [ملایم] رفتار کردن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
Act your age [and not your shoe size] ! به سن خودت رفتار بکن ! [مثل بچه ها رفتار نکن !]
simulates کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
simulate کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulating کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
aims رهبری
steered رهبری
steers رهبری
steer رهبری
aim رهبری
pacemaking رهبری
headship رهبری
headships رهبری
aimed رهبری
conduction رهبری
direction رهبری
leads رهبری
leadoff رهبری
leadership رهبری
lead رهبری
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
leads : راهنمایی رهبری
price leadership رهبری قیمت
guidance راهنما رهبری
precentorship رهبری سرایندگان
steering committee کمیته رهبری
direction هدایت رهبری
lead : راهنمایی رهبری
democratic leadership رهبری دموکراتیک
democratic leadership رهبری مردمی
tactics رهبری ماهرانه
apostolate رسالت رهبری
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
quarterbacks بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
quarterback بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com