Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 91 (6 milliseconds)
English
Persian
inner
روحی باطنی
Other Matches
inmost
باطنی
interiors
باطنی
interior
باطنی
pectoral
باطنی
intrinsic
باطنی
pectorals
باطنی
ben
باطنی
internal
باطنی
psychological make up
تصور باطنی
inward
داخلی باطنی
inward light
نور باطنی
internal conversion
تبدیل باطنی
internal
باطنی ناشی ازدرون
article of faith
اعتقاد و عقیده باطنی
propensities
میل باطنی رغبت
propensity
میل باطنی رغبت
internalization
درونی یا باطنی کردن
subjectively
بطور ذهنی یا باطنی
idealogy
مبحث افکار وارزوهای باطنی
internalizing
باطنی ساختن داخلی کردن
internalizes
باطنی ساختن داخلی کردن
internalized
باطنی ساختن داخلی کردن
ideologies
مبحث افکار وارزوهای باطنی
ideology
مبحث افکار وارزوهای باطنی
internalised
باطنی ساختن داخلی کردن
internalises
باطنی ساختن داخلی کردن
internalising
باطنی ساختن داخلی کردن
internalize
باطنی ساختن داخلی کردن
inanition
بی روحی
mental
روحی
psychic
روحی
psychical
روحی
intrinsic
روحی
psychiatry
طب روحی
spectral
روحی
spiritual
روحی
psychasthenia
ضعف روحی
obsession
عقده روحی
emotional and physical
روحی وبدنی
supersensible
روحی روانی
panpsychism
روحی نگری
psychic force
قوه روحی
to raise a ghost
روحی راحاضرکردن
to lay a ghost
روحی راناپدیدکردن
psychic force
نیروی روحی
analeptic
محرک روحی
obsessions
عقده روحی
verve
سبک روحی
anagogy
تعالی روحی
anagoge
تعالی روحی
gaiety
سبک روحی
spiritually
معنوی روحی
numinous
اسرارامیز روحی
psychotherapy
تداوی روحی
to sustain a trauma
ضربه روحی خوردن
congenial
دارای تجانس روحی
anagogical
وابسته بتعالی روحی
congenial
<adj.>
دارای تجانس روحی
psycho analysis
تجزیه و تجلیل روحی
anagogic
وابسته بتعالی روحی
invigorate
تقویت روحی کردن
psychic
واسطه پدیده روحی
insalutary
تاثیر روحی بد اب و هوا
obsesses
ایجاد عقده روحی کردن
traumas
ضربه روحی روان اسیب
trauma
ضربه روحی روان اسیب
to be dashed to the ground
از نظر روحی خرد شدن
to be devastated
از نظر روحی خرد شدن
to hit rock bottom
از نظر روحی خرد شدن
to be shattered
[British E]
از نظر روحی خرد شدن
to empower somebody
به کسی قدرت
[روحی]
دادن
psychotherapy ortherapeutics
معالجه بوسائل روحی یاهیپنوتیزیم
obsessing
ایجاد عقده روحی کردن
obsessed
ایجاد عقده روحی کردن
obsess
ایجاد عقده روحی کردن
syupersubstantial
مافق وجود یا جوهر مادی روحی
haunts
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunt
دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
ambivert
شخصی که نه زیاد بعالم باطنی توجه دارد نه بعالم خارجی
orthopsychiatry
تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
zombies
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombi
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
structuralism
بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
zombie
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
shell-shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
satyagraha
اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
flying status
وضعیت پرواز از نظر جسمی و روحی وضعیت امادگی خدمه برای پرواز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com