English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (7 milliseconds)
English Persian
period روزگار نوبت
periods روزگار نوبت
Other Matches
intermit نوبت داشتن نوبت شدن
timed روزگار
time روزگار
times روزگار
in the days of در روزگار
reverses of fortune برگشت روزگار
langsyne در روزگار پیشین
worlds عالم روزگار
foretime روزگار پیشین
f. and reflux تغییرات روزگار
dame fortune مادر روزگار
aftertime روزگار واپسین
world عالم روزگار
the days of old روزگار پیشین
nowadays <adv.> در این روزگار
these days <adv.> در این روزگار
period وقت روزگار
in ancient times در روزگار باستانی
hard time روزگار سخت
the hand of the time دست روزگار
at the present day <adv.> در این روزگار
in this day and age <adv.> در این روزگار
periods وقت روزگار
neo hebraic age روزگار پیسن سنگ
antiquity روزگار باستان قدمت
antiquities روزگار باستان قدمت
To know the vicessetudes ( up and downs ) of life . سرد وگرم روزگار را چشیدن
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
To wreck some ones life . روزگار کسی راسیاه کردن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
Saadi was a giant among men . سعدی از مردان بزرگ روزگار بود
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
touring نوبت
served نوبت
turns نوبت
serves نوبت
serve نوبت
tricked نوبت
inning نوبت
tour نوبت
tours نوبت
heat نوبت
heats نوبت
alternation نوبت
tricking نوبت
toured نوبت
turn نوبت
reprise نوبت
periodicity نوبت
out of turn بی نوبت
tertian fever نوبت سه به یک
tertian fever نوبت غب
trick نوبت
intermittence نوبت
whose turn is it? نوبت کیست
round robin نوبت گردشی
every dog has his day <idiom> آسیاب به نوبت
trick نوبت نگهبانی
shifts نوبت کاری
round robin با گردش نوبت
prime shift نوبت اول
tricking نوبت نگهبانی
out of turn خارج از نوبت
movement credit نوبت حرکت
handout نوبت بازی
it is my lead نوبت من است
handouts نوبت بازی
tricked نوبت نگهبانی
shifted نوبت کار
penalty از کف دادن نوبت
shift نوبت تعویض
shift نوبت کار
shift نوبت کاری
shifts نوبت کار
shifts نوبت تعویض
shifted نوبت تعویض
shifted نوبت کاری
penalties از کف دادن نوبت
round نوبت گردکردن
roundest نوبت گردکردن
periodic نوبت دار
intermittent نوبت دار
period نوبت ایست
period نوبت مرحله
periods نوبت ایست
periods نوبت مرحله
rotas جدول نوبت خدمت
shift schedule برنامه نوبت کاری
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
round نوبت گرد کردن
roundest نوبت گرد کردن
My turn! حالا نوبت منه!
to be one's turn [go] نوبت [کسی] شدن
batters توپزنی که نوبت اوست
batter توپزنی که نوبت اوست
every other <idiom> به نوبت عرض شدن
rota جدول نوبت خدمت
air register تنظیم نوبت پرواز
collocation نظم نوبت وترتیب
out نوبت سرویس اسکواش
out- نوبت سرویس اسکواش
outed نوبت سرویس اسکواش
say نوبت حرف زدن
first dogwatch نوبت نگهبانی عصر
says نوبت حرف زدن
it is your move نوبت شما است
on deck در انتظار نوبت شنا
on deck دونده منتظر نوبت
bat around توپ زدن به نوبت در یک ردیف
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker کروکه بازی که نوبت اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
He jumped the queue. پرید توی صف ( خارج از نوبت )
all things come to him who waits <proverb> بر اثر صبر نوبت ظفر آید
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
platoons بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
antiperiodic جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
queuing theory نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
one and nine balls billiard بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
threesome مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
threesomes مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
due از دست رفته کهنه شده از نوبت خارج شده
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
wicket میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
wickets میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
every one fired two rounds هر کسی دو تیر خالی کرد هر کسی دو نوبت شلیک کرد
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com