Dictiornary-Farsi | روشن مشخص | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (4 milliseconds)

English	Persian
ditinct	روشن مشخص


Search result with all words

highlighting	روشن ساختن مشخص کردن
root of title	منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
Other Matches

illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
algorithms	قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm	قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
daylit	روز روشن روشن کردن
daylight	روز روشن روشن کردن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
cells	جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell	جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
quartz clock	بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor	کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
locating	تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates	تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located	تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate	تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
diaphanous	روشن
clearer	روشن
clear-cut	روشن
clearest	روشن
brighter	روشن
clears	روشن
explicit	روشن
luculent	روشن
clear	روشن
furbisher	روشن گر
fogless	روشن
eyebright	روشن
definite	روشن
bright	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
explicit <adj.>	روشن
distinct <adj.>	روشن
set	روشن
litten	روشن
brightest	روشن
lucid	روشن
cleaners	روشن
clean-cut	روشن
clean cut	روشن
sets	روشن
setting up	روشن
expressing	روشن
expresses	روشن
expressed	روشن
eidetic	روشن
light	روشن
unequivocally	روشن
unequivocal	روشن
in a good light	روشن
clear cut	روشن
sunny	روشن
sunniest	روشن
sunnier	روشن
lightest	روشن
lighted	روشن
express	روشن
shrillest	روشن
elucidate	روشن
alighting	روشن
moonlit	روشن
elucidating	روشن
nitid	روشن
legible	روشن
elucidates	روشن
alight	روشن
vivid	روشن
cloudless	روشن
alights	روشن
perspicuous	روشن
transparent	روشن
transparently	روشن
notable <adj.>	روشن
shrill	روشن
elucidated	روشن
alighted	روشن
on	روشن
on/off	روشن
sharp cut	روشن
shriller	روشن
signate	مشخص
specific code	کد مشخص
highlighted	مشخص
pronounced	مشخص
highlights	مشخص
highlight	مشخص
specifics	مشخص
indistinctive	نا مشخص
distinct	مشخص
marked	مشخص
physiognomonic	مشخص
kenspeckle	مشخص
distinctive	مشخص
named	مشخص
distinguished	مشخص
specific	مشخص
documentary photography	تصویر روشن
clairvoyance	روشن بینی
to come to light	روشن شدن
to fire up	روشن کردن
clear-sighted	روشن بین
luminary	جسم روشن
elucidating	روشن کردن
alive	روشن سرزنده
broad day light	روز روشن
lighting	سایه روشن
vividly	بطور روشن
brightly	بطور روشن
mauve	ارغوانی روشن
luminaries	جسم روشن
to clear up	روشن کردن
pellucid	بلورین روشن
In broad daylight.	درروز روشن
fireballs	شهاب روشن
fireball	شهاب روشن
illumination	روشن سازی
illuminations	روشن سازی
emblaze	روشن کردن
fire up	روشن کردن
full orbed	تمام روشن
enlightenment	روشن فکری
half tone	سایه روشن
head work	فکر روشن
to brighten up	روشن شدن
refreshes	روشن کردن
refreshed	روشن کردن
luminescence	روشن تابی
clairvoyant	روشن بین
liberally	با فکر روشن
clairvoyants	روشن بین
eidetic memory	یاد روشن
twilight	تاریک روشن
twilight	تاریک و روشن
twilight	صبح روشن
to bring tl light	روشن کردن
elucidatory	روشن سازنده
refresh	روشن کردن
illume	روشن کردن
enlighten	روشن فکرکردن
kindles	روشن شدن
brighten	روشن کردن
second sight	روشن بینی
illuminating	روشن ساختن
brightened	روشن کردن
illuminating	روشن فکر
brightening	روشن کردن
brightens	روشن کردن
illuminating	روشن کردن
illuminates	روشن ساختن
illumine	روشن کردن
illumined	روشن کردن
kindle	روشن شدن
enlightening	روشن فکرکردن
enlightens	روشن فکرکردن
ignite	روشن کردن
serene	روشن صاف
unambiguous	واضح روشن
ignited	روشن کردن
ignites	روشن کردن
igniting	روشن کردن
clarifying	روشن کردن
clarify	روشن کردن
clarifies	روشن کردن
illumining	روشن کردن
illumines	روشن کردن
illuminates	روشن فکر
light <adj.>	رنگ روشن
limpid	روشن خالص
clear sighted	روشن بین
clear sightedness	روشن بینی
clear varnish	لاک روشن
to shed light on	روشن کردن
kindled	روشن شدن
elucidate	روشن کردن
tones	سایه روشن
tone	سایه روشن
lightest	روشن کردن
elucidated	روشن کردن
lighted	روشن کردن
light	روشن کردن
illuminates	روشن کردن
to switch on	روشن کردن
inexplicable	روشن نکردنی
illuminate	روشن ساختن
illuminate	روشن فکر
illuminate	روشن کردن
turn on	روشن کردن
bertha	درخشان روشن