Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (8 milliseconds)
English
Persian
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
Other Matches
To appear. To reveal .
ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater
صحنه عملیات صحنه
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
to the casual eye
<adv.>
به صورت ظاهر
at first glance
<adv.>
به صورت ظاهر
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
at first glance
<adv.>
به ظاهر امر
to the casual eye
<adv.>
به ظاهر امر
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
at first glance
<adv.>
بر حسب ظاهر
to the casual eye
<adv.>
بر حسب ظاهر
To keep up appearances.
ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance.
با ظاهر غلط اندازش
to appear before the court
در دادگاه ظاهر شدن
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
On the face of it. Outwardly.
بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
To keep up appearances. For forms sake.
برای حفظ ظاهر( آبرو)
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
to turn something
تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
He acquired kudos by appearing on television.
او
[مرد]
با ظاهر شدن در تلویزیون جلال
[شهرت]
به دست آورد.
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
stage
صحنه
arena
صحنه
arenas
صحنه
frame
صحنه
stages
صحنه
stage
صحنه نمایش
Behind the scene.
پشت صحنه
stage
در صحنه فاهرشدن
stages
صحنه نمایش
stages
در صحنه فاهرشدن
setting
صحنه واقعه
settings
صحنه واقعه
ring
صحنه ورزش
campaigns
صحنه نبرد
campaigning
صحنه نبرد
campaigned
صحنه نبرد
campaign
صحنه نبرد
picturing
دیدن شی یا صحنه
pictures
دیدن شی یا صحنه
pictured
دیدن شی یا صحنه
picture
دیدن شی یا صحنه
cockpit
صحنه تئاتر
intratheater
در داخل صحنه
proscenium
صحنه نمایش
histrionics
صحنه سازی
miseenscene
صحنه سازی
shipboard
صحنه کشتی
frame frequency
بسامد صحنه
proscenium
پیش صحنه
prosceniums
صحنه نمایش
field of honor
صحنه دوئل
theater of operations
صحنه عملیات
stage door
در عقب صحنه
stage fright
صحنه هراسی
scenery
صحنه سازی
cockpits
صحنه تئاتر
primal scene
صحنه اغازین
scenarist
صحنه ارا
prosceniums
پیش صحنه
scene of action
صحنه عملیات
stage doors
در عقب صحنه
field buying
خریددر صحنه جنگ
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
drop curtain
پرده جلو صحنه
exeunt
صحنه را ترک گفتن
stagestruck
مسحور صحنه شده
intratheater
داخل صحنه عملیات
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
open board
صحنه خلوت شطرنج
props
اثاثیه صحنه نمایش
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whisper
نجوای روی صحنه
stagehands
کارگردان پشت صحنه
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
stage whispers
نجوای روی صحنه
stagehand
کارگردان پشت صحنه
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
theatricalize
بروی صحنه اوردن
setting
گیرش صحنه پردازی
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
settings
گیرش صحنه پردازی
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
burning
دوارشور کردن فرش جهت کهنه کردن ظاهر آن
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
nap side
خواب فرش
[با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
corn-effect
ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
tactics
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Imperial Silk Hunting Carpet
فرش شکارگاهی ابریشمی درباری
[این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
hunting design
طرح شکارگاهی
[این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat
قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com