English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
let down روی کسی رازمین انداختن
Other Matches
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
to play a searchlight انداختن
delete انداختن
to fire off a postcard انداختن
overthrows بر انداختن
to put back پس انداختن
overthrown بر انداختن
overthrowing بر انداختن
overthrow بر انداختن
overthrew بر انداختن
bottoms ته انداختن
bottom ته انداختن
brush finish خط انداختن
deleted انداختن
fling انداختن
stagger از پا انداختن
prostrate از پا انداختن
omitting انداختن
flinging انداختن
omits انداختن
to pick off تک تک انداختن
flings انداختن
to draw lots انداختن
omit انداختن
deleting انداختن
omitted انداختن
benite به شب انداختن
sling انداختن
fells انداختن
to leave out انداختن
pilling تل انداختن
spills انداختن
to let drop انداختن
to let fall انداختن
spilling انداختن
spilled انداختن
spill انداختن
hitched انداختن
hitches انداختن
blob لک انداختن
ruts خط انداختن
rut خط انداختن
hurl انداختن
hew انداختن
hewed انداختن
hewing انداختن
hews انداختن
to hew down انداختن
hurled انداختن
hurls انداختن
fell انداختن
to lay by the heels بر انداختن
felled انداختن
felling انداختن
blobs لک انداختن
hitching انداختن
spilled or spilt انداختن
launch به اب انداختن
floriate گل انداختن در
souse انداختن
launched به اب انداختن
throw انداختن
throwing انداختن
launches به اب انداختن
throws انداختن
string زه انداختن به
hitch انداختن
slinging انداختن
slings انداختن
retroject پس انداختن
run home جا انداختن
to skips over انداختن
hewn انداختن
let fall انداختن
leave out انداختن
lay away انداختن
lash vt انداختن
jaculate انداختن
deletes انداختن
thrusts انداختن
thrusting انداختن
lines خط انداختن در
line خط انداختن در
deracination بر انداختن
thrust انداختن
relegating انداختن
relegated انداختن
relegate انداختن
emplace جا انداختن
relegates انداختن
launching به اب انداختن
embroils به نزاع انداختن
dismounts ازفرماندهی انداختن
dismounting ازفرماندهی انداختن
dismount ازفرماندهی انداختن
to throw out بیرون انداختن
mousetrap در تله انداختن
demoralizing ازروحیه انداختن
demoralizes ازروحیه انداختن
ensnared بدام انداختن
to youse to a به جنبش انداختن
to throw off دور انداختن
inveigling بدام انداختن
inveigles بدام انداختن
inveigled بدام انداختن
inveigle بدام انداختن
nauseate از رغبت انداختن
to throw up the sponge سپر انداختن
embroiling به نزاع انداختن
embroiled به نزاع انداختن
to throw in the towel لنگ انداختن
whomp up بهم انداختن
ensnare بدام انداختن
mousetraps در تله انداختن
demoralized ازروحیه انداختن
warm up راه انداختن
interjecting درمیان انداختن
embroil به نزاع انداختن
interjected درمیان انداختن
hindered بتاخیر انداختن
interject درمیان انداختن
unmake از خاصیت انداختن
unking شاهی انداختن
hinders بتاخیر انداختن
trepanation بدام انداختن
ensnaring بدام انداختن
hinder بتاخیر انداختن
demoralize ازروحیه انداختن
ensnares بدام انداختن
sire نیا پس انداختن
demoralising ازروحیه انداختن
sired نیا پس انداختن
sires نیا پس انداختن
demoralises ازروحیه انداختن
demoralised ازروحیه انداختن
interjects درمیان انداختن
siring نیا پس انداختن
hindering بتاخیر انداختن
entraps تله انداختن
triggers راه انداختن
snares بدام انداختن
snare بدام انداختن
deforms ازشکل انداختن
deforming ازشکل انداختن
deform ازشکل انداختن
endangers به مخاطره انداختن
endangering به مخاطره انداختن
endangered به مخاطره انداختن
allure بطمع انداختن
To set a bone. استخوان جا انداختن
defer عقب انداختن
triggered راه انداختن
trigger راه انداختن
depresses ازارزش انداختن
depress ازارزش انداختن
defers عقب انداختن
deferring عقب انداختن
endanger به مخاطره انداختن
immobilizing از رواج انداختن
immobilizes از رواج انداختن
moult پوست انداختن
molts پوست انداختن
molting پوست انداختن
molted پوست انداختن
imperils در مخاطره انداختن
imperilling در مخاطره انداختن
imperilled در مخاطره انداختن
imperiling در مخاطره انداختن
moulted پوست انداختن
moults پوست انداختن
slobber دهان را اب انداختن
immobilized از رواج انداختن
immobilize از رواج انداختن
immobilises از رواج انداختن
To cast a shadow . سایه انداختن
immobilised از رواج انداختن
slobbers دهان را اب انداختن
slobbering دهان را اب انداختن
slobbered دهان را اب انداختن
imperiled در مخاطره انداختن
entraps بدام انداختن
To launch a ship (boat). کشتی به آب انداختن
To cast a shadow. سایه انداختن
inaugurating براه انداختن
inaugurates براه انداختن
inaugurated براه انداختن
inaugurate براه انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com