English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
Other Matches
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
fatigue خسته کردن
overstrain خسته کردن
strain خسته کردن
harasses خسته کردن
strains خسته کردن
tiring خسته کردن
tires خسته کردن
fatigued خسته کردن
bore خسته کردن
harass خسته کردن
bores خسته کردن
to do up خسته کردن
fatigues خسته کردن
tire خسته کردن
jade خسته کردن
fag خسته کردن
fags خسته کردن
disassembler برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
play out خسته کردن ماهی
wear out کاملا خسته کردن
to overstrain oneself خود را خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
translator برنامهای که برنامه زبان سطح بالا را به زبان دیگر ترجمه میکند
translators برنامهای که برنامه زبان سطح بالا را به زبان دیگر ترجمه میکند
languages استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
assembly زبان برنامه سازی ای که اطلاعاتی که به زبان ماشین تبدیل می کنند
language استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
languages برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
host language زبان برنامه نویسی که در ان زبان دیگری شامل شده و یاجاسازی گردیده است
compiler که یک برنامه اصلی را که طبق اصول زبان است به زبان ماشین تبدیل و اجرا میکند
snobol Language OrientedSymbolic String اسنوبال زبان سمبولیک رشته گرا زبان نمادی با گرایش رشتهای
target زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
linguo dental زبان و دندانی با زبان و دندان درست شده
targetting زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targeting زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targets زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targetted زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
targeted زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
author language زبان برنامه نویسی که به منظور طراحی برنامههای اموزشی برای سیستم CAI یافرمان توسط کامپیوتراستفاده میشود زبان تالیف
modula یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که توسط Wirth Niklasبه عنوان جانشین زبان پاسکال ساخته شده است مدولا- 2
He is speechless (inarticulate). سرو زبان ندارد ( بی زبان است)
bal زبان ساده شده زبان اسمبلی
professional slang زبان پیشهای یا حرفهای زبان زرگری
mealymouthed ادم چرب زبان شیرین زبان
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
prevaricates زبان بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
palter زبان بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
prevaricating زبان بازی کردن
tongue tie گیر کردن زبان
interpreting ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
languages مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
interpreted ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
glib چرب زبان زبان دار
Arabic زبان تازی زبان عربی
interpret ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
interprets ترجمه از یک زبان به زبان دیگر
language مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
to emphasize تاکید کردن [زبان شناسی]
to study persian زبان فارسی تحصیل کردن
philologize در علم زبان کار کردن
to emphasize تکیه کردن [زبان شناسی]
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to translate something [from/into a language] ترجمه [نوشتنی] کردن چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
scottish gaelic زبان محلی مردم اسکاتلند وابسته به زبان گالیک اسکاتلند
to act as interpreter [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to interpret [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
assembler یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
exhausted خسته
aweary خسته
tiredly خسته
wind broken خسته
whacked خسته
tiring خسته
spent خسته
blown خسته
jaded خسته
wearying خسته
tires خسته
ennuied خسته
weary خسته
wearies خسته
wearied خسته
outworn خسته
tired خسته
jadish خسته
washed out خسته
played out خسته
tire خسته
washed-out خسته
footworn خسته
careworn <adj.> دل خسته
insipid خسته کننده
wearisome خسته کننده
dulls خسته کننده
exhausting خسته کننده
overworks خود را خسته
dulling خسته کننده
it irks me خسته شدم
dull خسته کننده
zonked کاملا خسته
dulled خسته کننده
bore خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
i am weary of writing از نوشتن خسته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
weariful خسته کننده
sears خسته خشکاندن
way worn خسته راه
worn-out خسته و کوفته
overwork خود را خسته
weed out <idiom> خسته شدن از
overworked خود را خسته
worn out خسته و کوفته
sear خسته خشکاندن
overworking خود را خسته
way worn خسته سفر
bores خسته کننده
lagging خسته کننده
seared خسته خشکاندن
run ragged <idiom> خسته شدن
indefatigable خسته نشدنی
fatiguable خسته شدنی
tired of writing خسته از نوشتن
fatigued خسته شدن
fatigue خسته شدن
forworn وامانده خسته
he seems to be tired خسته مینماید
forwearied خسته فرسوده
tiresome خسته کننده
fatigues خسته شدن
uninteresting خسته کننده
dead alive خسته کننده
fatiguing خسته کننده
neurasthenia خسته روانی
stumping خسته وکوفته
prosish خسته کننده
stumped خسته وکوفته
fatigable خسته شدنی
fatig خسته کننده
stumps خسته وکوفته
stump خسته وکوفته
irking خسته شدن
blah خسته کننده
wearing خسته کننده
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
to knock up خسته شدن
irked خسته شدن
irk خسته شدن
irks خسته شدن
pesthouse خسته خانه
pest house خسته خانه
tedious خسته کننده
monotonous خسته کننده
prolixly بطور خسته کننده
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
nerve wrack خسته کننده اعصاب
unwearied بانشاط خسته نشده
langorous خسته سستی اور
i am tired of that از ان کار خسته شدم
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
longueur قسمت خسته کننده
grueling خسته کننده فرساینده
nerve-racking خسته کننده اعصاب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com