Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
relaxation time
زمان اسایش
Other Matches
conveniency
راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
comfort
اسایش
comforting
اسایش
weal
اسایش
comforted
اسایش
comfortableness
اسایش
comforts
اسایش
welfare
اسایش
rests
اسایش
rest
اسایش
comfortably
به اسایش
weals
اسایش
grith
اسایش
tranquility
اسایش خاطر
easement
راحتی اسایش
security
اسایش خاطر
heartsease
اسایش فکری
comforting
اسایش دادن
flags of convenience
پرچم اسایش
comforts
اسایش دادن
comforted
اسایش دادن
the rough and the smooth
اسایش وسختی
comfort
اسایش دادن
flag of convenience
پرچم اسایش
tranquillity
اسایش خاطر
reliever
اسایش دهنده
relief
ترمیم اسایش خاطر
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
pest house
بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
bother
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothering
زحمت دادن مخل اسایش شدن
to i. upon any one's privacy
مخل تنهایی و اسایش کسی شدن
bothers
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothered
زحمت دادن مخل اسایش شدن
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
liberty civil
ازادیی که محدود باشد بوضع قوانین برای اسایش مردم
to disturb any one's privacy
کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
an intrusive person
کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
unlawful assembly
در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presents
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
to intrude upon a person
مخل اسایش کسی شدن مزاحم کسی شدن
cryptoperiod
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
short cycle annealing
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
tensed
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses
زمان فعل تصریف زمان فعل
tense
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser
زمان فعل تصریف زمان فعل
angular velocity sight
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
times
زمان
date
زمان
termed
زمان
term
زمان
cycle time
زمان
stroking
زمان
strokes
زمان
stroked
زمان
stroke
زمان
away
از ان زمان
cotemporaneous
هم زمان
terming
زمان
synchrone
هم زمان
coinstantaneous
هم زمان
thitherto
تا ان زمان
dates
زمان
synchronous
هم زمان
simultaneously
در یک زمان
yet
تا ان زمان
periods
زمان
clocks
زمان ها
timepiece
زمان
time-piece
زمان
ticker
[colloquial]
[watch]
زمان
clock
زمان
whene'er
هر زمان
time consuming
زمان بر
zeitgeist
زمان
time-consuming
زمان بر
tempo
زمان
tempos
زمان
period
زمان
timed
زمان
contemporaneous
هم زمان
thence
از ان زمان
time of blowing
زمان دم
time
زمان
solar time
زمان شمسی
time log
جدول زمان
lapse
گذشت زمان
time interval
زمان طی شده
time lapse
مرور زمان
within resonable time
طی زمان معقول
whoopee
زمان خوشی
acceleration time
زمان شتاب
access time
زمان دستیابی
word time
زمان کلمه
lapsing
گذشت زمان
lapses
گذشت زمان
time dependent
وابسته به زمان
activity time
زمان هر فعالیت
sidereal time
زمان ستارههای
all crash
زمان فوریت
allocated time
زمان نامی
prescription
مرور زمان
association time
زمان تداعی
attack timing
زمان بندی تک
base period
زمان مبنا
time of disintegration
زمان انفجار
sidereal time
زمان نجومی
prescriptions
مرور زمان
adaptation time
زمان انطباق
add time
زمان افزایش
add time
زمان جمع
zeitgeist
روح زمان
PR
زمان حال
pt
زمان گذشته
slack time
زمان سکون
adverb of time
فرف زمان
solar time
زمان خورشیدی
time perception
ادراک زمان
time lags
زمان تاخیر
the preterite tense
زمان گذشته
the past tense
زمان گذشته
the fullness of time
زمان کامل
statute of limitation
مرور زمان
yesterday
زمان گذشته
past tense
زمان گذشته
time lags
زمان مرده
scheduling
زمان بندی
time lag
زمان تاخیر
the secular bird
فرید زمان
time slice
قطعه زمان
time utility
استفاده از زمان
time lag
زمان مرده
timeer
زمان سنج
timming
زمان گیری
whenever
هر زمان که هرگاه
training time
زمان تمرین
transfer time
زمان انتقال
real time
زمان حقیقی
standard time
زمان استانده
variable time
زمان متغیر
vicissitudes of time
انقلابات زمان
turnaround time
زمان گردش
local time
زمان محلی
turn around time
زمان برگشت
wait time
زمان انتظار
standard time
زمان رسمی
standby time
زمان جانشینی
universal time
زمان عام
testing time
زمان ازمایش
system time
زمان سیستم
transit time
زمان گذار
transit time
زمان عبور
transition time
زمان تحول
inactive time
زمان غیرفعال
transition time
زمان انتقال
turnaround time
زمان برگشت
waiting time
زمان انتظار
exposure time
زمان پرتودهی
hereunto
تا این زمان
holding time
زمان نگهداری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com