Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
full time
زمان اشتغال بکار
Other Matches
occupational therapy
درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
commencement of employment
زمان شروع اشتغال
helo
پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
future promissory
زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
office
اشتغال
engagement
اشتغال
engagements
اشتغال
preoccupation
اشتغال
engagedness
اشتغال
offices
اشتغال
busybody
اشتغال
employment
اشتغال
preoccupations
اشتغال
busybodies
اشتغال
underemployed
کم اشتغال
occupation
اشتغال
occupations
اشتغال
full employment
اشتغال کامل
unemployment
عدم اشتغال
idleness
عدم اشتغال
employment volume
حجم اشتغال
employment policy
سیاست اشتغال
hyperemployment
اشتغال زیاد
overfull employment
اشباع اشتغال
employment act
قانون اشتغال
employment gap
شکاف اشتغال
overfull employment
اشتغال وافر
employment opportunities
فرصتهای اشتغال
employment opportunities
امکانات اشتغال
employment rate
نزخ اشتغال
indebtedness
اشتغال ذمه
hyperemployment
اشتغال بیش ازحد
employment rate
میزان نسبی اشتغال
inflationary gap
سطح اشتغال مطلوب
full employment equilibrium
تعادل اشتغال کامل
unemployment equilibrium
تعادل در اشتغال ناقص
full time employment
اشتغال تمام وقت
full employment output
تولید در اشتغال کامل
full employment rate of growth
نرخ رشد در اشتغال کامل
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
diplomatist
کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
letters testamentary
خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
amateurism
اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
wright
کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
biologism
اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
I am obsessed by fear of unemployment .
تنها فکرم نگرانی از بیکاری ( عدم اشتغال ) است
inflationary gap
وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
employment gap
مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present
زمان حاضر زمان حال
presents
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time
زمان جستجو زمان طلب
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
maintenance of membership
هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
short cycle annealing
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applicable
<adj.>
بکار بردنی
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
wage income
درامدمربوط بکار
user
بکار برنده
users
بکار برنده
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
served
بکار رفتن
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
serves
بکار رفتن
turn to
بکار پرداختن
suitable
<adj.>
بکار بردنی
serve
بکار رفتن
utilising
بکار زدن
conspicuious consumption
بکار برده شد
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
misemploy
بد بکار بردن
utilizer
بکار برنده
useable
بکار بردنی
applying
بکار بردن
bleaches
بکار رود
knowledgeable
وارد بکار
bleach
بکار رود
handles
بکار بردن
handle
بکار بردن
applies
بکار بردن
apply
بکار بردن
actuation
بکار اندازی
exploits
:بکار انداختن
exploiting
:بکار انداختن
actuator
بکار اندازنده
actuate
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
utilised
بکار زدن
activation
بکار واداری
subornation
اغواء بکار بد
utilises
بکار زدن
bleached
بکار رود
to come into operation
بکار افتادن
commodious
بکار خور
to make use of
بکار بردن
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
to put forth
بکار بردن
to put in motion
بکار انداختن
usable
<adj.>
بکار بردنی
put forth
بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
get down to work
بکار پرداختن
to tackle to
بکار چسبیدن
exploit
:بکار انداختن
utilizing
بکار زدن
practicals
بکار خور
practical
بکار خور
busy in
دست بکار
abusing
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
call forth
بکار انداختن
utilize
بکار زدن
utilizes
بکار زدن
investiture with an office
برگماری بکار
busy at
دست بکار
tensing
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses
زمان فعل تصریف زمان فعل
tense
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest
زمان فعل تصریف زمان فعل
play upon words
جناس بکار بردن
answered
بکار امدن بکاررفتن
busies
دست بکار شلوغ
committed
بکار بردن نیروها
pre engage
از پیش بکار گماشتن
committing
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
commit
بکار بردن نیروها
wields
خوب بکار بردن
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
answer
بکار امدن بکاررفتن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
do up
شروع بکار کردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
procrustean
بزور بکار وادارنده
wield
خوب بکار بردن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
dday
اولین روزاغاز بکار
answers
بکار امدن بکاررفتن
wielding
خوب بکار بردن
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
parachute
پاراشوت بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
busied
دست بکار شلوغ
avocational
وابسته بکار فرعی
to begin upon
دست بکار...شدن
get to work
دست بکار زدن
operational
قابل بکار انداختن
he used violence
زور بکار برد
busying
دست بکار شلوغ
busy
دست بکار شلوغ
busiest
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
to set to
دست بکار شدن
lever watch
شیوه بکار بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com