Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
doubling time of population
زمان دو برابر شدن جمعیت
Other Matches
malthusian theory of population
فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
roundest
روند بوکس برابر 3 دقیقه زمان مسابقه تکواندو
round
روند بوکس برابر 3 دقیقه زمان مسابقه تکواندو
traffics
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص
trafficking
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص
trafficked
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص
traffic
نرخ پیام هایی که وارد صف می شوند در برابر آنهایی خارج می شوند در یک زمان مشخص
man hour
واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود
quad
درایو ROM-D که دیسک را با چهار برابر سرعت درایو یک سرعته می چرخاند و باعث مقدار داده بیشتر بر حسب کیلو بایت و نیز زمان جستجو کمتر میشود
quads
درایو ROM-D که دیسک را با چهار برابر سرعت درایو یک سرعته می چرخاند و باعث مقدار داده بیشتر بر حسب کیلو بایت و نیز زمان جستجو کمتر میشود
howitzer
توپی که طول لوله ان برابر با 02 تا03 برابر کالیبر باشد
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled up
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
density
سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
densities
سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
isodomon
[بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
isodomun
[بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
sensitive to corrosion
حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
triplicate
سه برابر سه برابر کردن
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presents
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
presented
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
gaggle
جمعیت
army
جمعیت
thronged
جمعیت
throng
جمعیت
demos
جمعیت
heaps
جمعیت
heaping
جمعیت
heap
جمعیت
armies
جمعیت
thickly populated
پر جمعیت
gaggles
جمعیت
mob
جمعیت
mobbed
جمعیت
mobbing
جمعیت
mobs
جمعیت
thronging
جمعیت
densely populated
پر جمعیت
crowds
جمعیت
crowd
جمعیت
society
جمعیت
population
[pop.]
جمعیت
thickly peopled
پر جمعیت
many peopled
پر جمعیت
rabble
جمعیت
population
جمعیت
company
جمعیت
populations
جمعیت
companies
جمعیت
societies
جمعیت
thins
کم جمعیت
thinnest
کم جمعیت
thinners
کم جمعیت
thin
کم جمعیت
desolate
بی جمعیت
full of life
پر جمعیت
over peopled
پر جمعیت
cortege
جمعیت
corteges
جمعیت
thinned
کم جمعیت
presses
جمعیت
press
جمعیت
thinly populated
کم جمعیت
gregariously
با جمعیت
gang
جمعیت
populace
جمعیت
throngs
جمعیت
bodle
جمعیت
herds
جمعیت
herding
جمعیت
gangs
جمعیت
herded
جمعیت
herd
جمعیت
splash proof enclosure
حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
demography
جمعیت شناسی
working population
جمعیت شاغل
bikes
انبوه جمعیت
the total population
همه جمعیت
bike
انبوه جمعیت
people
تن
[جمعیت شهری]
young population
جمعیت جوان
population distribution
توزیع جمعیت
demographer
جمعیت شناس
demography
جمعیت نگاری
population density
تراکم جمعیت
population structure
ساخت جمعیت
overpopulation
اضافه جمعیت
the crowd scattereal
جمعیت متفرق شد
rucks
جمعیت وازدحام
to the cheers of
[the crowd]
با تشویق
[جمعیت]
demotic distribution
توزیع جمعیت
population structure
ترکیب جمعیت
optimum population
حد مطلوب جمعیت
demographic transition
گذار جمعیت
population inversion
وارونگی جمعیت
population growth
رشد جمعیت
population explosion
انفجار جمعیت
depopulation
تخلیه جمعیت
ruck
جمعیت وازدحام
depopulating
کم جمعیت کردن
habitancy
جمعیت سکنه
sparse population
جمعیت کم یا پراکنده
depopulates
کم جمعیت کردن
depopulated
کم جمعیت کردن
depopulate
کم جمعیت کردن
social
جمعیت دوست
urban population
جمعیت شهری
populated
جمعیت دار
knight errantry
جمعیت سلحشوران
aging population
جمعیت سالمند
people
جمعیت قوم
settled
جمعیت دار
habitance
جمعیت سکنه
multitudes
جمعیت کثیر
stationary population
جمعیت ثابت
peoples
جمعیت قوم
multitude
جمعیت کثیر
underpopulation
کمبود جمعیت
peopling
جمعیت قوم
peopled
جمعیت قوم
populates
دارای جمعیت کردن
party
دسته متشکل جمعیت
population planning
برنامه ریزی جمعیت
gangs
جمعیت تشکیل دادن
flocking
جمعیت دسته پرندگان
templar
عضو جمعیت فراماسون
flocks
جمعیت دسته پرندگان
populate
دارای جمعیت کردن
gang
جمعیت تشکیل دادن
A big crowd gathered.
جمعیت انبوهی جمع شد
The police held the crowd back.
پلیس جمعیت را عقب زد
populating
دارای جمعیت کردن
birth rate
ضریب افزایش جمعیت
zero population growth
رشد جمعیت صفر
flock
جمعیت دسته پرندگان
demography
مطالعه مهاجرت جمعیت
flocked
جمعیت دسته پرندگان
gregariously
از روی جمعیت دوستی
birth rates
ضریب افزایش جمعیت
gregarious
جمعیت دوست گروه جو
demography
علم جمعیت شناسی
group
جمعیت گروه بندی کردن
groups
جمعیت گروه بندی کردن
slum
محلات پر جمعیت وپست شهر
slums
محلات پر جمعیت وپست شهر
the total population
تمامی نفوس کلیه جمعیت
The crowd was pressing against the gate .
جمعیت به درورودی فشار می دادند
She lost her husband in the crowd .
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
There were teeming ( surging) crowds outside the entrance of the theatre house .
دم در سینما جمعیت موج می زند
the t. population
کلیه جمعیت همه مردم
ku kluxer
عضو جمعیت کوکلس کلان
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
demand factors
جمعیت سلیقه قیمت کالاهای دیگر
A big crowd surged into the streets.
جمعیت زیادی ریخت توی خیابانها
There were some angry looks in the crowd .
قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
to crowd out
ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
conurbation
[ناحیه پر جمعیت پر از شهرک و شهر بزرگ]
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
He forced his way thru the crowd .
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
grey friar
عضو جمعیت راهبان یادرویشان فرقه فرانسیس مقدس
bluestockings
منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم زن فاضله
bluestocking
منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم زن فاضله
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
pareto distribution
در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
opposite
برابر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com