English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
Other Matches
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
to a. the ball توپ رانشان دادن
to show round the premises دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
To come into the open. آفتابی شدن (خود رانشان دادن )
gee whiz <idiom> بافریاد شادی خود رانشان دادن
grammar قوانین استفاده صحیح از زمان
grammars قوانین استفاده صحیح از زمان
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
timing disc علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
waste time هدر دادن زمان
lose time هدر دادن زمان
kinemacolour سینماتوگرافی که رنگهای اصلی رانشان دهد
draught line خطی که اب نشین کشتی رانشان میدهد
microcycle برای دادن زمان اجرای دستورات
What films are they showing at this cinema ( theatra house ) ? این سینما چه فیلم هائی رانشان می دهد ؟
gyrostat التی که جنبش وضعی جسمی رانشان میدهد
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
procurement lead time زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
z axis محوری که روی یک صفحه مختصات عمق رانشان میدهد
planimetric نقشهای که فقط فواصل افقی نقاط رانشان میدهد
lead time مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
clocks ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clock ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
isotherm خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
lively description شرح روشن یا واقع نما شرحی که حالت واقعی یااصلی رانشان دهد
lubber line خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
cable rigging tension chart جدولی که ارتباط بین تنش کابل کنترل و درجه حرارت رانشان میدهد
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
fingerpost راهنمای جاده تیر راهنماییکه پیکان مخصوص هدایت داردومسیرجاده رانشان میدهد راهنما
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
finder عنصر مرکزی یک محیط عملیاتی و برنامهای که میان سایر چیزها فایلهای ذخیره شده روی دیسک ها رانشان میدهد
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
scrolls حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
scroll حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
vortex breakdown/brust جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrival زمان حضور زمان رسیدن
seek time زمان جستجو زمان طلب
present زمان حاضر زمان حال
presents زمان حاضر زمان حال
presented زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
presenting زمان حاضر زمان حال
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
righting صحیح
true <adj.> صحیح
i see ها! صحیح !
authentic صحیح
Quite [so] ! صحیح!
exact صحیح
exact <adj.> صحیح
accurate صحیح
correct <adj.> صحیح
well advised صحیح
righted صحیح
exacts صحیح
proper <adj.> صحیح
real <adj.> صحیح
right صحیح
exacted صحیح
integral صحیح
accurate [correct] <adj.> صحیح
judiciously صحیح
simon pure صحیح
proper صحیح
valid صحیح
integer صحیح
in order صحیح
good صحیح
all right صحیح
authentical صحیح
corrects صحیح
integers صحیح
indecorous نا صحیح
fea صحیح
correct صحیح
correcting صحیح
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
integer variable متغیر صحیح
integer number عدد صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
considered با اندیشه صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
the ticket کار صحیح
incorrupt صحیح و بی عیب
righting به طور صحیح حق
integral number عدد صحیح
righting درست صحیح
indue order به ترتیب صحیح
true خالصانه صحیح
truer خالصانه صحیح
truest خالصانه صحیح
to be proper for صحیح بودن
duly <adv.> بطور صحیح
justly <adv.> بطور صحیح
true complement مکمل صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
rightfully <adv.> بصورت صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
properly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
integer عدد صحیح
aright <adv.> بصورت صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
okay صحیح است
righted به طور صحیح حق
round عدد صحیح
safe and sound صحیح وتندرست
A correct answer. جواب صحیح
whole numbers عدد صحیح
that is right صحیح است
right you are صحیح است
genuine tradition حدیث صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
up front <idiom> روراست ،صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
authentic document سند صحیح
spot-on دقیقا صحیح
affirmative صحیح است
roundest عدد صحیح
integers عدد صحیح
eugenic صحیح النسب
orderly <adv.> بصورت صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
whole number عدد صحیح
tidily <adv.> بطور صحیح
neatly <adv.> بطور صحیح
homozygote صحیح النسب
right به طور صحیح حق
proper fraction کسر صحیح
righted درست صحیح
ok صحیح است
exacts صحیح عین
exacted صحیح عین
exact صحیح عین
right درست صحیح
drills روش صحیح
valid transaction معامله صحیح
valid contract عقد صحیح
drilled روش صحیح
rightly بطور صحیح
drill روش صحیح
character عدد صحیح خصوصیت
azimuth fine adjustment تنظیم قوس صحیح
integer programming برنامه سازی صحیح
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
characters عدد صحیح خصوصیت
positive integer عدد صحیح مثبت
to do right کار صحیح کردن
cardinal عدد صحیح مثبت
half integer number عدد نیم صحیح
cardinals عدد صحیح مثبت
wrongs پیام صحیح نیست
right oh! صحیح است بچشم
impolitic مخالف رویه صحیح
levelheaded دارای قضاوت صحیح
safe صحیح اطمینان بخش
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
authority منبع صحیح و موثق
safer صحیح اطمینان بخش
safes صحیح اطمینان بخش
off بیموقع غیر صحیح
safest صحیح اطمینان بخش
hit the nail on the head <idiom> یافتن انتخاب صحیح
common sense قضاوت صحیح حس عام
wrong پیام صحیح نیست
wronging پیام صحیح نیست
apply a correct holt اجرای فن صحیح کشتی
whole number عدد صحیح [ریاضی]
duly <adv.> بطور درست و صحیح
justly <adv.> بطور درست و صحیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com