English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 220 (12 milliseconds)
English Persian
mean time زمان متوسط
Search result with all words
mean مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mean متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meaner مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meanest مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
average متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaged متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
failure متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
failures متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
actual address تعداد متوسط بیت دادهای که در یک زمان مشخص ارسال شده اند
mean solar time زمان متوسط شمسی
mtbf متوسط زمان که یک قطعه بین دو خرای کار میکند
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
Other Matches
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presents زمان حاضر زمان حال
present زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
presented زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
averages متوسط
averages حد متوسط
averaged حد متوسط
averaging حد متوسط
medium gravle شن متوسط
averaged متوسط
moderate متوسط
life expectancies سن متوسط
intermedial متوسط
moderating متوسط
moderates متوسط
moderated متوسط
mediums متوسط
life expectancy سن متوسط
averaging متوسط
medium متوسط
meaner متوسط
modals متوسط
modal متوسط
mesne متوسط
meant متوسط
mean متوسط
mediocre متوسط
intermediate متوسط
tolerable متوسط
average حد متوسط
meanest متوسط
average limit of ice حد متوسط یخ
osculant متوسط
average متوسط
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
mean chord وتر متوسط
intermediately بطور متوسط
sort of بمیزان متوسط
m.f. بسامد متوسط
m.f. فرکانس متوسط
mean stress خستگی متوسط
halftones رنگ متوسط
par میزان متوسط
sort of بمقدار متوسط
medium مقدار متوسط
girder bridge پل بیلی متوسط
secondarily بطور متوسط
on the a بطور متوسط
monthly average متوسط ماهیانه
moderate speed سرعت متوسط
intermediate pressure فشار متوسط
middle price قیمت متوسط
average price قیمت متوسط
medium wave موج متوسط
duffer بازیگر متوسط
intermediate contrast تغایر متوسط
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
duffers بازیگر متوسط
halftone رنگ متوسط
intermediate hurdle مانع متوسط
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
mean deviation انحراف متوسط
mean daily متوسط روزانه
medium frequency بسامد متوسط
medially بطورمیانه یا متوسط
medial میانه متوسط
mean velocity سرعت متوسط
normal میانه متوسط
mean variation تغییر متوسط
mean value مقدار متوسط
medium متوسط معتدل
mediums متوسط معتدل
median gray خاکستری متوسط
mediums مقدار متوسط
medium scale در مقیاس متوسط
medium voltage ولتاژ متوسط
medium cloud ابرهای متوسط
medium carbon steel فولادباکربن متوسط
medium artillery توپخانه متوسط
true power توان متوسط
mediterranean sea بحر متوسط
median income درامد متوسط
mean time ساعت متوسط
mediocrity اندازه متوسط
mean income درامد متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom> طبقه متوسط
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
middle class طبقه متوسط
mid range برد متوسط
a modest income درآمدی متوسط
mean life عمر متوسط
mean price قیمت متوسط
middle classes طبقه متوسط
weighted average متوسط وزنی
subaverage زیر حد متوسط
mean speed سرعت متوسط
mean depth عمق متوسط
midway متوسط میانجی
average revenue درامد متوسط
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
average cost هزینه متوسط
average conditions شرایط متوسط
average payment پرداخت متوسط
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
average product محصول متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
thins تیم متوسط
average میانه متوسط
averages مقدار متوسط
average product تولید متوسط
averages میانه متوسط
average مقدار متوسط
averaged مقدار متوسط
average productivity بازدهی متوسط
averaging میانه متوسط
thinnest تیم متوسط
thinners تیم متوسط
thinned تیم متوسط
thin تیم متوسط
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
averaging مقدار متوسط
average return بازده متوسط
averaged میانه متوسط
average flow جریان متوسط
average variable cost هزینه متوسط
average total cost هزینه متوسط کل
average value مقدار متوسط
average yield بازده متوسط
average input نهاده متوسط
average voltage ولتاژ متوسط
averagely بطور متوسط
middlingly بطور متوسط
averagly بطور متوسط
average latency رکود متوسط
average latency تاخیر متوسط
average life عمر متوسط
life expectancy عمر متوسط
life expectancies عمر متوسط
average output محصول متوسط
average expense هزینه متوسط
average efficiency بازده متوسط
meanest میانه متوسط
average depth عمق متوسط
meaner میانه متوسط
average speed سرعت متوسط
average discharge بده متوسط
average deviation انحراف متوسط
mean میانه متوسط
middle-class person عضو طبقه متوسط
member of the middle class عضو طبقه متوسط
average net return بازده خالص متوسط
average متوسط خسارت در بیمه
average degree of polymerization درجه متوسط بسپارش
medium scale نقشه مقیاس متوسط
average productivity بهره دهی متوسط
average molecular speed سرعت مولکولی متوسط
average kinetic energy انرژی متوسط جنبشی
mean متوسط میانه روی
average fixed cost هزینه ثابت متوسط
middle sized دارای اندازه متوسط
average annual precipitation متوسط بارندگی سالینه
average heading جهت متوسط مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com