English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
overpress زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
Other Matches
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
taxes فشاراوردن بر
wrested فشاراوردن
wresting فشاراوردن
wrests فشاراوردن
taxed فشاراوردن بر
tax فشاراوردن بر
press فشاراوردن
presses فشاراوردن
wrest فشاراوردن
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
propagated زیاد کردن
to run rup زیاد کردن
heightening زیاد کردن
overload زیاد پر کردن
intensification زیاد کردن
propagate زیاد کردن
increases زیاد کردن
increased زیاد کردن
add زیاد کردن
increase زیاد کردن
propagates زیاد کردن
overloads زیاد پر کردن
overloaded زیاد پر کردن
heightens زیاد کردن
overstock زیاد پر کردن
heighten زیاد کردن
heightened زیاد کردن
grnish زیاد کردن
propagating زیاد کردن
propagating زیاد کردن پروردن
overestimates زیاد براورد کردن
overestimated زیاد براورد کردن
overrates زیاد براورد کردن
overrate زیاد براورد کردن
overrating زیاد براورد کردن
overestimate زیاد براورد کردن
overrated زیاد براورد کردن
overestimating زیاد براورد کردن
propagates زیاد کردن پروردن
overload زیاد بار کردن
ransacks زیاد کاوش کردن
ransacking زیاد کاوش کردن
ransacked زیاد کاوش کردن
ransack زیاد کاوش کردن
make much of استفاده زیاد کردن از
to overwork oneself زیاد کار کردن
to overexert تقلای زیاد کردن
oversimplification زیاد ساده کردن
propagated زیاد کردن پروردن
overcharged زیاد حساب کردن
overcharges زیاد حساب کردن
overcharging زیاد حساب کردن
over excite زیاد تحریک کردن
over refine زیاد موشکافی کردن
overheat زیاد گرم کردن
overheated زیاد گرم کردن
overfreight زیاد بار کردن
overheats زیاد گرم کردن
overcharge زیاد حساب کردن
elevation of security زیاد کردن تامین
propagate زیاد کردن پروردن
oversimplified زیاد ساده کردن
to overstrain oneself تقلای زیاد کردن
strain کوشش زیاد کردن
strains کوشش زیاد کردن
oversimplifies زیاد ساده کردن
oversimplify زیاد ساده کردن
oversimplifying زیاد ساده کردن
overpress زیاد پافشاری کردن در
overloaded زیاد بار کردن
overworks کار زیاد کردن
overloads زیاد بار کردن
expanded , capacity زیاد کردن گنجایش
adds زیاد کردن برد
superheat گرم کردن زیاد
overwork کار زیاد کردن
overworked کار زیاد کردن
adding زیاد کردن برد
overworking کار زیاد کردن
raises پروراندن زیاد کردن
raise پروراندن زیاد کردن
add زیاد کردن برد
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
to bolt با سرعت زیاد حرکت کردن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
gaps اختلاف زیاد شکافدار کردن
extorts اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted اخاذی کردن زیاد ستاندن
extort اخاذی کردن زیاد ستاندن
gap اختلاف زیاد شکافدار کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
give or take <idiom> از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear مغلوب کردن زیاد میوه دادن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
enlarged توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarge توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunts زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
haunt زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overeach oneself زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
enlarging توسعه دادن زیاد بحث کردن
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overset زینت دادن زیاد بار کردن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarges توسعه دادن زیاد بحث کردن
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
to dwell on زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
inflates پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
inflate پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
decimate از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrates بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
multiple حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
decimates از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrate بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimated از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
shim واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overload زیاد بار کردن اضافه بار
overloads زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded زیاد بار کردن اضافه بار
thickest زیاد
extortionate زیاد
great- زیاد
quite a few <idiom> زیاد
extortionary زیاد
thick زیاد
outrageously زیاد
thicker زیاد
glaring زیاد
much زیاد
great زیاد
to a large extent زیاد
very زیاد
populous زیاد
intensely زیاد
greatest زیاد
ranksack زیاد
extensive زیاد
profusely زیاد
wide زیاد
mortally زیاد
heartbreak غم زیاد
highs زیاد
effusively زیاد
high زیاد
numerous زیاد
greatly زیاد
many زیاد
late زیاد
overmuch زیاد
excessive زیاد
wider زیاد
widely زیاد
widest زیاد
squeamishness زیاد
rife زیاد
supererogatory زیاد
intensively زیاد
immoderate زیاد
tremendously زیاد
squeamishly زیاد
hugely زیاد
generous زیاد
highly زیاد
copious زیاد
highest زیاد
plethoric زیاد
too زیاد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com