English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
to harp on a subject زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
Other Matches
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away . موضوعی را لو دادن
To emborider(embellish) a subject . به موضوعی شاخ وبرگ دادن
To drag out an affair . To go on and on . موضوعی را کش دادن [بدرازا کشاندن]
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
make a diplomatic representation به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
grips چسبیدن به
cleave چسبیدن
adhere چسبیدن
adhered چسبیدن
adheres چسبیدن
adhering چسبیدن
cohere چسبیدن
stick چسبیدن
cohered چسبیدن
coheres چسبیدن
cleaved چسبیدن
cohering چسبیدن
glue چسبیدن
gluing چسبیدن
gripping چسبیدن به
gripped چسبیدن به
glueing چسبیدن
grip چسبیدن به
inhere چسبیدن
glues چسبیدن
handfast چسبیدن
cleaves چسبیدن
glue چسباندن چسبیدن
to hang on to anything بچیزی چسبیدن
shadow چسبیدن به حریف
To cling to someone. به کسی چسبیدن
glues چسباندن چسبیدن
hold by به چیزی چسبیدن
gluing چسباندن چسبیدن
glueing چسباندن چسبیدن
adhere چسبیدن پیوستن
shadowed چسبیدن به حریف
shadowing چسبیدن به حریف
adhered چسبیدن پیوستن
shadows چسبیدن به حریف
adheres چسبیدن پیوستن
adhering چسبیدن پیوستن
cling چسبیدن پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
regelate بهم چسبیدن
to tackle to بکار چسبیدن
heat bond چسبیدن گرم
conglutination بهم چسبیدن
hold چسبیدن نگاهداری
adequateness چسبیدن پیوستن
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
hang on to something بچیزی چسبیدن
holds چسبیدن نگاهداری
hang together بهم چسبیدن
rigid adherence to a thing سفت چسبیدن بچیزی
tasten سفت شدن چسبیدن
hangs مصلوب شدن چسبیدن به
hang مصلوب شدن چسبیدن به
snaps چسبیدن به قاپ زدن
To be most insistent. To hold tight. سفت وسخت چسبیدن
snap چسبیدن به قاپ زدن
on one's chest <idiom> عین کنه چسبیدن
to cling to the old ways به رسوم قدیمی چسبیدن
inclip چسبیدن دراغوش گرفتن
snapped چسبیدن به قاپ زدن
snapping چسبیدن به قاپ زدن
to stick like a leech مانند کنه چسبیدن
clogs به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
gripe گیره چسبیدن قبضه کردن
clog به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogged به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
to be wedded to an opinion بعقیدهای چسبیدن یاجداطرفداران بودن
agglomerate توده کردن بهم چسبیدن
aggregate interlocking بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
deterrence به زمین چسبیدن از ترس از عمل بازماندن
coanda effect گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
local موضوعی
thematic موضوعی
haze موضوعی
locals موضوعی
topical موضوعی
pointlessness بی موضوعی
ignorance of fact جهل موضوعی
a sensitive subject [topic] موضوعی حساس
subject schedule برنامه موضوعی
subject index فهرست موضوعی
mistake of fact اشتباه موضوعی
a matter of relative importance موضوعی با اهمیت نسبی
extras موضوعی که زیادی است
To raise a question . To bring up a matter . موضوعی رامطرح کردن
To follow up (trace) a matter (case). موضوعی را دنبال کردن
object oriented graphics نگاره سازی موضوعی
extra موضوعی که زیادی است
to grasp an idea موضوعی رادرک کردن
extra- موضوعی که زیادی است
to touch upon [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
to approach [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
The subject under discrssion . موضوعی که مطرح نیست
put (something or someone) out of one's head (mind) <idiom> به موضوعی فکر نکردن
have to do with <idiom> پیرامون موضوعی بودن
ventilation بادگیری طرح موضوعی
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
To discuss a question with someone . موضوعی را با کسی مطرح کردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
object oriented programming language زبان برنامه نویسی موضوعی
To smell out something. از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
to sit درباره موضوعی جلسه کردن
to rule on something حکم کردن در موضوعی [قانون]
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . موضوعی را ماست مالی کردن
rule [on something] حکم [در] [مورد] [برای] موضوعی
to over a subject موضوعی را با خنده بحث کردن
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
rule [on something] دستور [در] [مورد] [برای] موضوعی
the question referred to above موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
to argue for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
seminar جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
to argue the case for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
seminars جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
rogatory commission موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to paint a rosy picture of something امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
superfix تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
ignorance of the face is a good defence جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
to backtrack <idiom> <verb> عقب کشیدن [از موضوعی در مقابل حریف]
experts شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
to row back <idiom> <verb> عقب کشیدن [از موضوعی در مقابل حریف]
to backtrack <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to row back <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
expert شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
point of honour موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
electronic موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to linger on a subject روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
When wI'll the matter come up for discussion ? موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
to put somebody on the back burner کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
terminator موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
cognizance ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
selector وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
to drag in a subject موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
selectors وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
approval توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
rhetorical question مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
approval متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
turn turtle چسبیدن به تخته موج ووارونه شدن در موج
rogue value موضوعی درلیست داده برای نشان اینکه لیست تمام شده است
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
sserry بهم فشردن بهم چسبیدن
entity موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
entities موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
dismisses منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismiss منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
Ultimedia موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
what is the matter جه خبر است چه موضوعی است چیست چه شده است
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com