Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
Other Matches
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
extravagantly
با افراط زیاد
overmuch
بحد افراط بمقدار زیاد
to be on the strain
زیاد مصرف شدن
lavish
ولخرجی کردن افراط کردن
lavished
ولخرجی کردن افراط کردن
lavishes
ولخرجی کردن افراط کردن
lavishing
ولخرجی کردن افراط کردن
indulging
افراط کردن
to carry to excess
افراط کردن در
indulges
افراط کردن
indulged
افراط کردن
wanton
افراط کردن
indulge
افراط کردن
caroused
در مشروب افراط کردن
go to extreme
افراط و تفریط کردن
to take an extreme course
افراط یاتفریط کردن
overbuy
در خرید افراط کردن
take an extreme course
افراط یا تفریط کردن
carouse
در مشروب افراط کردن
cachinnate
در خنده افراط کردن
carousing
در مشروب افراط کردن
carouses
در مشروب افراط کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
This car is heavy on petrol ( gas ) .
این اتوموبیل مصرف بنزینش زیاد است
overacting
در ایفای نقش خود افراط کردن
overacts
در ایفای نقش خود افراط کردن
overacted
در ایفای نقش خود افراط کردن
overact
در ایفای نقش خود افراط کردن
run through
<idiom>
اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
overtrading
بیش ازحد معامله کردن افراط در داد و ستد
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
expending
صرف کردن مصرف کردن
expends
صرف کردن مصرف کردن
expend
صرف کردن مصرف کردن
expended
صرف کردن مصرف کردن
dismantling
بی مصرف کردن
put away
مصرف کردن
use up
مصرف کردن
eats
مصرف کردن
consumes
مصرف کردن
spend
مصرف کردن
spends
مصرف کردن
consumed
مصرف کردن
consume
مصرف کردن
eat
مصرف کردن
to use up
مصرف کردن
dismantles
بی مصرف کردن
dismantled
بی مصرف کردن
dismantle
بی مصرف کردن
slather
بطورافراط مصرف کردن
uses
مصرف استفاده کردن
use
بکاربردن مصرف کردن
use
مصرف استفاده کردن
uses
بکاربردن مصرف کردن
use up
تمام شدن مصرف کردن
to work off
مصرف کردن دست کشیدن از
shoot up
<idiom>
مواد را از راه تزریق مصرف کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
premix
قبل از مصرف مخلوط کردن پیش امیختن
bums
ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bum
ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bumming
ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bummed
ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
intensification
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
propagating
زیاد کردن
propagates
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
propagate
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
add
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
heightened
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
overwork
کار زیاد کردن
overheated
زیاد گرم کردن
overrating
زیاد براورد کردن
overworks
کار زیاد کردن
overworking
کار زیاد کردن
overworked
کار زیاد کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
overrate
زیاد براورد کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overrated
زیاد براورد کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overloads
زیاد بار کردن
overloaded
زیاد بار کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
propagates
زیاد کردن پروردن
propagated
زیاد کردن پروردن
propagate
زیاد کردن پروردن
raises
پروراندن زیاد کردن
overload
زیاد بار کردن
overfreight
زیاد بار کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
adds
زیاد کردن برد
strains
کوشش زیاد کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
ransacked
زیاد کاوش کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
strain
کوشش زیاد کردن
superheat
گرم کردن زیاد
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
overheat
زیاد گرم کردن
overheats
زیاد گرم کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
overestimate
زیاد براورد کردن
add
زیاد کردن برد
oversimplifying
زیاد ساده کردن
adding
زیاد کردن برد
ransack
زیاد کاوش کردن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
average propensity to consume
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
diminishing utility
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
consumer logistics
امور امادی مصرف کنندگان مصرف کالا و اماد
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com