English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
Other Matches
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organising سازمان دادن ارایش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
development رشد و توسعه اقتصادی ارایش دادن زمین توسعه وضعیت
developments رشد و توسعه اقتصادی ارایش دادن زمین توسعه وضعیت
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
lard vt ارایش دادن
garnish ارایش دادن
decorating ارایش دادن
plume ارایش دادن
plumes ارایش دادن
garnished ارایش دادن
beautifying ارایش دادن
decorates ارایش دادن
purfle ارایش دادن
decorate ارایش دادن
to set off ارایش دادن
garnishes ارایش دادن
beautifies ارایش دادن
beautified ارایش دادن
beautify ارایش دادن
organising سازمان دادن
organises سازمان دادن
organizing سازمان دادن
tailors سازمان دادن
organize سازمان دادن
organizes سازمان دادن
tailor سازمان دادن
reorganizing دوباره سازمان دادن
reorganised دوباره سازمان دادن
reorganizes دوباره سازمان دادن
reorganises دوباره سازمان دادن
reorganising دوباره سازمان دادن
reorganize دوباره سازمان دادن
reorganized دوباره سازمان دادن
structuring سازمان سازمان دادن
structure سازمان سازمان دادن
structures سازمان سازمان دادن
ablest اماده بودن ارایش دادن
adorns قشنگ کردن ارایش دادن
abler اماده بودن ارایش دادن
lard ارایش دادن چرب زبانی
distributions سازمان دادن پراکندگی تیر
distribution سازمان دادن پراکندگی تیر
organises مرتب کردن ارایش دادن موضع
organising مرتب کردن ارایش دادن موضع
organize مرتب کردن ارایش دادن موضع
organizing مرتب کردن ارایش دادن موضع
organizes مرتب کردن ارایش دادن موضع
to shake up [a company] <idiom> سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
forming up تجمع و سازمان دادن یکان جمع شدن
reshuffles تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffle تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffled تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffling تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
compositions ارایش یکان سازمان
composition ارایش یکان سازمان
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
de scramble سازمان دادن مجدد پیام یا سیگنالی که حالت نامناسب دارد
land forming شکل دادن زمین
earths به زمین اتصال دادن
earth به زمین اتصال دادن
farm out اجاره دادن زمین مزروعی
ground تماس دادن توپ با زمین
topography نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
front de liberation national جبهه ازادی بخش ملی سازمان جنگجویان الجزایرکه در فاصله 4591 تا2691 برای پایان دادن به سلطه فرانسویان در الجزایر
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
arrendare اجاره دادن ملک یا زمین به طور سالانه
kow-tows زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
kow-towing زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
kow-tow زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
kow-towed زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
reclaimed نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaims نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaiming نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaim نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
landscape architecture معماری ارایش زمین
development plan طرح ارایش زمین
tries کسب 3 امتیاز با تماس دادن توپ با زمین در خط دروازه حریف
try کسب 3 امتیاز با تماس دادن توپ با زمین در خط دروازه حریف
ground تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
geological survey سازمان زمین شناسی
unit emplaning در عملیات حمل و نقل هوایی به طرح ریزی و سازمان دادن یکان برای حمل و نقل اطلاق میشود
markers علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
marker علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
pronounces حکم دادن فتوی دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
house منزل دادن پناه دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
houses منزل دادن پناه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
housed منزل دادن پناه دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
order سفارش دادن دستور دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com