Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
keep regular hours
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
Other Matches
waking hours
ساعات بیداری
disillusioning
بیداری از خواب وخیال
disillusion
بیداری از خواب وخیال
disillusions
بیداری از خواب وخیال
Hypnagogia
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
silent hours
ساعات خواب
sleep in
درمحل کار خود جای خواب داشتن
eurythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
somnambulist
کسیکه در خواب راه میرود وابسته به راهروی درخواب خواب گرد
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
night gown
جامه خواب زنان و کودکان پیراهن خواب
narcolepsy
حالت خواب الودگی ومیل شدیدبه خواب
hypnoid
نومی شبیه خواب یا خواب هیپنوتیزم
hypnoidal
نومی شبیه خواب یا خواب هیپنوتیزم
mafrash
مفرش
[واژه عربی به معنی خوابگاه و یا کیسه خواب می باشد و حالت تزئینی داشته، اطراف تشک خواب و یا جای استراحت را می پوشاند.]
heave out
بیداری
waked
بیداری
reveille
بیداری
waking
بیداری
wake
بیداری
vigilantism
بیداری
wakes
بیداری
turn out
بیداری
rouse
میگساری بیداری
vigilance
بیداری و هشیاری
syrint
شیپور بیداری
wakened
بیداری کشیدن
rouses
میگساری بیداری
roused
میگساری بیداری
heave out
شیپور بیداری
wakens
بیداری کشیدن
my wakeful night
شب بیخوابی یا بیداری من
awakening
بیداری نهفت
rise and shine
شروع بیداری
waken
بیداری کشیدن
turn out
شیپور بیداری
wakening
بیداری کشیدن
morning call book
دفتر بیداری ناو
revivalism
اصول بیداری مذهبی
somnific
خواب اور خواب الود
dreamier
خواب مانند خواب الود
dreamiest
خواب مانند خواب الود
dreamy
خواب مانند خواب الود
dogsleep
خواب زودبر خواب دروغی
morpheus
الهه خواب خواب پرور
hypnogogic
خواب اور خواب کننده
hypnagogic
خواب اور خواب کننده
revivalist movement
جنبش اصول بیداری مذهبی
night dress
جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
office hours
ساعات کار
workweek
ساعات کارهفته
prime time
ساعات پر شنونده
prime time
ساعات اوج
office hours
ساعات اداری
hours of labor
ساعات کار
off hours
ساعات فراغت
dead hours
ساعات خاموشی در شب
overtime
ساعات اضافی
prime time
ساعات پر بیننده
duration of sunshine
ساعات افتابی
thoughtful hours
ساعات تفکر
thoughtful hours
ساعات فکر
curfew period
ساعات خاموشی
visiting hours
ساعات ملاقات
off hours
ساعات بیکاری
timetabling
جدول ساعات کار
timetable
جدول ساعات کار
timetabled
جدول ساعات کار
schooltime
ساعات درس مدرسه
out of
[outside]
office hours
خارج از ساعات اداری
happy hour
<idiom>
ساعات تفریح وخوشی
timetables
جدول ساعات کار
vacant hours
ساعات بیکاری یا فراغت
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
commander's call
ساعات در اختیار فرماندهی
impatient hours
ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
hours of worship
ساعات پرستش یا نماز
horoscopes
جدول ساعات روز
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
quantity of leisure
مقدار ساعات بیکاری
horoscope
جدول ساعات روز
daylight saving time
افزودن یک ساعت بر ساعات روز
time sheet
ورقه ثبت ساعات کار
man-hours
جمع تعداد ساعات کار
canonical hours
ساعات رسمی نماز یا عقد
man-hour
جمع تعداد ساعات کار
horary
مربوط به ساعات دعایاکتاب دعا
time book
دفتر ثبت ساعات کار
curfew period
ساعات منع عبور و مرور
He is fast asleep.
خواب خواب است
split shift
تقسیم ساعات کار بدو یا چندقسمت
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
timetable
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabling
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabled
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetables
صورت اوقات برنامه ساعات کار
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
time chart
جدول تطبیق ساعات نصف النهارات مختلف
proper
<adj.>
منظم
decent
<adj.>
منظم
ordered
منظم
neat
<adj.>
منظم
steady
<adj.>
منظم
tidy
<adj.>
منظم
trim
<adj.>
منظم
in good order
<adj.>
منظم
systematic
منظم
straight
<adj.>
منظم
uncluttered
<adj.>
منظم
well-ordered
<adj.>
منظم
presentable
<adj.>
منظم
businesslike
منظم
first string
منظم
methodical
منظم
business like
منظم
kelter
منظم
regular
<adj.>
منظم
orderly
منظم
in kelter
منظم
orderlies
منظم
symmetric
منظم
pitched
منظم
fair
<adj.>
منظم
regulars
منظم
standing army
ارتش منظم
order
منظم کردن
systematic error
خطای منظم
array
منظم کردن
arrays
منظم کردن
neatly
<adv.>
بطور منظم
squares
منظم حسابی
regular polymer
بسپار منظم
regular set
مجموعه منظم
well ordered
مرتب و منظم
well conditioned
مرتب و منظم
regulater
منظم کردن
regularizing
منظم کردن
regularized
منظم کردن
shipshape
منظم کردن
lattices
توری منظم
duly
<adv.>
بطور منظم
orderly
<adv.>
بطور منظم
tidily
<adv.>
بطور منظم
regular expression
مبین منظم
neatly
<adv.>
بصورت منظم
tidily
<adv.>
بصورت منظم
lattice
توری منظم
regularize
منظم کردن
square
منظم حسابی
systematic irrigation
ابیاری منظم
squaring
منظم حسابی
to set in order
منظم کردن
duly
<adv.>
بصورت منظم
regular army
ارتش منظم
to set to rights
منظم کردن
squared
منظم حسابی
regularises
منظم کردن
regularizes
منظم کردن
orderly
<adv.>
بصورت منظم
regularised
منظم کردن
regularising
منظم کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
regular
پرسنل کادر منظم
systemmatize
منظم یامرتب کردن
systematic
منظم نظم پذیر
taut loom
چله سفت و منظم
regulars
پرسنل کادر منظم
pick up
کندن منظم کردن
systematic desensitization
حساسیت زدایی منظم
ranked
اراستن منظم کردن
ranks
اراستن منظم کردن
tidy
پاکیزه منظم کردن
rank
اراستن منظم کردن
irregular
نا منظم غیر رسمی
unconventional
جنگ غیر منظم
put on
<idiom>
منظم یا تولید یک بازی و...
irregulars
عده غیر منظم
unconventional warfare
جنگ غیر منظم
procession
بصورت صفوف منظم
tidying
پاکیزه منظم کردن
tidiest
پاکیزه منظم کردن
tidies
پاکیزه منظم کردن
tidier
پاکیزه منظم کردن
tidied
پاکیزه منظم کردن
processions
بصورت صفوف منظم
procession
درصفوف منظم پیشرفتن
tidily
بطور اراسته و منظم
shipshape
مرتب کردن منظم
liner trade
کشتیرانی منظم تجاری
lattice network
شبکه توری منظم
processions
درصفوف منظم پیشرفتن
regular grammar
دستور زبان منظم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com