English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
star turn ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
Other Matches
binary star ستاره دوگانه ستاره دوتایی ستاره مزدوج
double star ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
Lesghi star ستاره لسگی [این طرح را ستاره شاهسون نیز می نامند و در فرش های ترکیه و قفقاز و ایران بکار می رود. خود طرح از یک ستاره هشت وجهی با چهار فلش به سمت داخل تشکیل می گردد.]
split personality تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
alto-rilievo [ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
perspective spatial model مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
embossing طرح برجسته [برجسته کردن زمینه فرش]
dog star ستاره شعرای یمانی ستاره کاروان کش
supereminent برجسته فوق العاده برجسته
bas relif حجاری ونقوش برجسته برجسته
saliency نکته برجسته موضوع برجسته
salience نکته برجسته موضوع برجسته
embossment نقوش برجسته برجسته کاری
incorporate شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporates شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
planets ستاره سیار ستاره بخت
planet ستاره سیار ستاره بخت
stereoscope جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
concentrator وسیله ابتدایی شبکه که حاوی توپولوژی منط قی است و گره ها متصل اند ولی هر بازوی ستاره به عنوان حلقه فیریکی به وسیله ستاره وصل است
stereograph نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
massing جماعت
mass جماعت
crowd جماعت
passel جماعت
masses جماعت
crowds جماعت
stream جماعت
schools جماعت
school جماعت
streamed جماعت
congregation جماعت
congregations جماعت
streams جماعت
repousse برجسته نمایاحکاکی برجسته
stelliform ستاره وار ستاره وش
pauperdom جماعت گدایان
workfolks جماعت کارگر
conformist همرنگ با جماعت
schools جماعت همفکر
workfolk جماعت کارگر
school جماعت همفکر
responsory جواب جماعت
meiny جماعت همراهان
conformity همرنگی با جماعت
peasantry جماعت دهقانان
meinie جماعت همراهان
conformists همرنگ با جماعت
the profession جماعت بازیگران
demophobia جماعت هراسی
prayer in congregation نماز جماعت
imam or imaum امام جماعت
devitry جماعت شیاطین
womenfolk جماعت زنان
diaspora جماعت یهودیان پراکنده
target audience جماعت هدف تبلیغات
tin pan alley جماعت موسیقی دانان
to go with the stream همرنگ جماعت شدن
to go with the tide همرنگ جماعت شدن
sacerdotage کشیش مابی جماعت کشیشان
posses دسته افراد پلیس جماعت
posse دسته افراد پلیس جماعت
major seminary دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک
When in Rome, do as the Romans do! <proverb> خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
anaglyph عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
naturism عریان گری [پیروی از عقاید جماعت برهنگان]
person شخصیت
persons شخصیت
peronality شخصیت
selfdom شخصیت
notability شخصیت
personas شخصیت ها
individuality شخصیت
personae شخصیت ها
persona شخصیت ها
sympatric هم شخصیت
presence شخصیت
intrapsychic با شخصیت
personage شخصیت
identities شخصیت
personages شخصیت
personalities شخصیت
personality شخصیت
identity شخصیت
personified شخصیت دادن به
inadequate personality شخصیت نابسنده
paranoid personality شخصیت پارانویای
personology شخصیت شناسی
juridical personality شخصیت حقوقی
dual personality شخصیت دوگانه
epileptoid personality شخصیت صرعی
personality assessment ارزیابی شخصیت
personality disturbance اختلال شخصیت
ethos شخصیت ملی
personifying شخصیت دادن به
impersonal فاقد شخصیت
personifies شخصیت دادن به
personify شخصیت دادن به
personality disorder اختلال شخصیت
characterization توصیف شخصیت
personality trait ویژگی شخصیت
personality test ازمون شخصیت
personality structure ساخت شخصیت
cosmopolite شخصیت جهانی
personality module واحد شخصیت
personality inventory پرسشنامه شخصیت
personality integration یکپارچگی شخصیت
depersonalization زوال شخصیت
depersonalize بی شخصیت کردن
superego شخصیت اخلاقی
personification تجسم شخصیت
personification شخصیت بخشی
personality disintegration تلاشی شخصیت
individuate شخصیت دادن
syntality شخصیت گروهی
personality type سنخ شخصیت
primary personality شخصیت نخستین
hypostatize or size شخصیت دادن به
multiple personality شخصیت چندگانه
shut in personality شخصیت بسته
impersonators شخصیت دهنده
impersonality عدم شخصیت
self شخصیت جنبه
legal personality شخصیت حقوقی
selfhood شخصیت خودپسندی
hysterical personality شخصیت هیستریایی
anal personality شخصیت مقعدی
impersonator شخصیت دهنده
schizoid personality شخصیت اسکیزوئید
impersonify شخصیت دادن به
modal personality شخصیت هنجاری
to create an image for oneself as somebody شخصیت دادن
personifying دارای شخصیت کردن
amour propre عزت نفس شخصیت
personalize دارای شخصیت کردن
extravaganza ازیک شخصیت خیالی
luminary پر فروغ شخصیت تابناک
extravaganzas ازیک شخصیت خیالی
personages شخصیت بازیگران داستان
personage شخصیت بازیگران داستان
depersonalize فاقد شخصیت کردن
personify دارای شخصیت کردن
psychopathic personality شخصیت جامعه ستیز
character مجسم کردن شخصیت
luminaries پر فروغ شخصیت تابناک
being موجود زنده شخصیت
corporate دارای شخصیت حقوقی
peronality انتقادات راجع به شخصیت
to have a magnetic personality شخصیت مغناطیسی داشتن
premorbid personality شخصیت پیش مرضی
characters مجسم کردن شخصیت
heart of gold <idiom> شخصیت بخشنده داشتن
personifies دارای شخصیت کردن
personified دارای شخصیت کردن
sixteen factor personality questionnaire پرسشنامه شانزده عاملی شخصیت
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
intrapsychic واقع دردرون شخصیت یا روان
prepsychotic personality شخصیت پیش روان پریشی
triune اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا
corporations که دارای شخصیت حقوقی باشند
heart of stone <idiom> شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
corporation که دارای شخصیت حقوقی باشند
ciothes do not make the man. <proverb> لباس شخصیت نمی آورد .
individuation تک شدگی تشخیص فرد در جمع شخصیت
personalize شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
masculinize شخصیت مردانه در زنی بوجود اوردن
california tests of personality ازمونهای کالیفرنیا برای سنجش شخصیت
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
incorporation جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
corporator گروه یا شرکتی که شخصیت حقوقی داشته باشد
mmpi شخصیت سنج چند وجهی مینه سوتا
identifies مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identified مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
attribute [نشان قدرت شخصیت های اسطوره ای مانند آپولو و ونوس]
primed برجسته
prosilient برجسته
pre eminent برجسته
primes برجسته
relief emboss برجسته
kenspeckle برجسته
dominant برجسته
noted برجسته
predominant برجسته
rilievo برجسته
masterwork برجسته
relievo برجسته
prime برجسته
raised برجسته
laureate برجسته
stereometric برجسته
outstandingly برجسته
illustrious برجسته
torose برجسته
of d. برجسته
par excellence برجسته
pre-eminent برجسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com