Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
Other Matches
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
he was provoked by my words
از سخنان من رنجید
teased
سخنان نیشدارگفتن
teases
سخنان نیشدارگفتن
soothingly
با سخنان نرم
your words offended her
از سخنان شمارنجید
w.wordsŠyelk=yolk
سخنان بی مغز
teaze
سخنان نیشدارگفتن
voice-over
سخنان افزوده
mumbo jumbo
سخنان نامفهوم
and all that
و از اینگونه سخنان
voice-overs
سخنان افزوده
tease
سخنان نیشدارگفتن
get a rise out of someone
<idiom>
سخنان نیش دارزدن
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
sharp tongued
بکار برنده سخنان زننده
to pour out abusive words
سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
to pour oil on troubled water
خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
I take exception to the tone of your remarks.
من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to over hear any one
سخنان کسی را بطور غیرمستقیم یا بدون میل اوشنیدن
echolalia
تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
impact
برخورد
collisions
برخورد
stopping
برخورد
tangency
برخورد
osculation
برخورد
clash
برخورد
clashed
برخورد
clashes
برخورد
intersect
برخورد
intersected
برخورد
criss-cross
برخورد
collision
برخورد
conflict
برخورد
conflicted
برخورد
conflicts
برخورد
criss-crossing
برخورد
criss-crosses
برخورد
receptions
برخورد
criss-crossed
برخورد
intersects
برخورد
confliction
برخورد
contact
برخورد
contacted
برخورد
contacting
برخورد
contacts
برخورد
approaches
برخورد
approached
برخورد
strike
برخورد
strikes
برخورد
reception
برخورد
stop
برخورد
stopped
برخورد
stops
برخورد
approach
برخورد
appulse
برخورد
attitude
برخورد
impacts
برخورد
incidence
برخورد
ill favored
بد برخورد
striking
برخورد
strikingly
برخورد
attitudes
برخورد
collision rate
میزان برخورد
crossing point
محل برخورد دو خط
affect
احساسات برخورد
effective collision
برخورد موثر
collision frequency
فراوانی برخورد
conflux
همریزگاه برخورد
inelastic collision
برخورد ناکشسان
collision rate
نرخ برخورد
coincidences
تطبیق برخورد
collision rate
سرعت برخورد
contiguity
برخورد تماس
coincidence
تطبیق برخورد
intersection point
محل برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
impact parameter
پارامتر برخورد
affects
احساسات برخورد
head oncollision
برخورد رویاروی
electron impact
برخورد الکترونها
elastic collision
برخورد الاستیک
elastic collision
برخورد کشسان
impact factor
ضریب برخورد
impact force
نیروی برخورد
impact hardness
سختی برخورد
collision energy
انرژی برخورد
impact effect
اثر برخورد
tilts
منازعه برخورد
crossing points
محل برخورد دو خط
tilted
منازعه برخورد
tilt
منازعه برخورد
impact sound
صدای برخورد
impact strength
استحکام برخورد
impact test
ازمون برخورد
head on collision
برخورد رودررو
meeter
برخورد کننده
meet
برخورد کردن
impact
برخورد کردن
impacts
برخورد کردن
affable
خوش برخورد
greet
درود برخورد
greeted
درود برخورد
greets
درود برخورد
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
accessible
خوش برخورد
meets
برخورد کردن
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
jct
محل برخورد
tolerated
برخورد هموارکردن
osculate
برخورد کردن
probability of collision
احتمال برخورد
zone of contact
محل برخورد
tolerates
برخورد هموارکردن
tolerating
برخورد هموارکردن
knock up
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
tolerate
برخورد هموارکردن
take the blade
برخورد شمشیرها
touche
اعلام برخورد
chatter
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
chatters
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
maladdress
برخورد بد ترک ادب
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
smash
برخورد خرد کردن
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
encounters
رویاروی شدن برخورد
smashes
برخورد خرد کردن
encountering
رویاروی شدن برخورد
snag
بمانعی برخورد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
meetings
اتصال برخورد میتینگ
meeting
اتصال برخورد میتینگ
encountered
رویاروی شدن برخورد
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
meet
: برخورد کردن یافتن
snags
بمانعی برخورد کردن
fronting
نما طرز برخورد
front
نما طرز برخورد
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
chatters
ضربه زدن برخورد
chattering
ضربه زدن برخورد
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
contact
اتصال الکتریکی برخورد
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
برخورد نوع اول
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
encounter
رویاروی شدن برخورد
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
meets
: برخورد کردن یافتن
chattered
ضربه زدن برخورد
chatter
ضربه زدن برخورد
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
kissoff
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
node
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
nodes
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to come towards
به طرف کسی رفتن برای برخورد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com