English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
The soldiers died from illness and hunger. سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
Other Matches
hunger osteopathy بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
sequela بیماری ناشی از بیماری دیگر
men سربازان
the rank and file سربازان
service club باشگاه سربازان
troop housing کوی سربازان
draftees سربازان وفیفه
paratroops سربازان چترباز
campoo اردوی سربازان
troops افراد قسمتها سربازان
conscript army ارتش سربازان وفیفه
trooping عده سربازان استواران
to send soldiers into the streets سربازان را به خیابانها فرستادن
to drill soldiers سربازان رامشق دادن
squad room اطاق خواب سربازان
tunic کت کوتاه سربازان انگلیس
tunics کت کوتاه سربازان انگلیس
troop عده سربازان استواران
trooped عده سربازان استواران
soldier's deposits حسابهای پس انداز سربازان
soldier's manual ائین نامه راهنمای سربازان
ambushing مخفی گاه سربازان برای حمله
ambushed مخفی گاه سربازان برای حمله
ambush مخفی گاه سربازان برای حمله
ambushes مخفی گاه سربازان برای حمله
cannon fodder [soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed] خوراک توپ [سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
swagger cane عصای کوچکی که سربازان هنگام گردش کردن در دست میگیرند
emergency establishment تعدیل و تقسیم سربازان بین یکانها برای موارد اضطراری
hungered گرسنگی
esurience گرسنگی
hungering گرسنگی
hunger گرسنگی
hungers گرسنگی
hungrily با گرسنگی
starvation گرسنگی
nuncupative will در CL این وصیت فقط در مورد سربازان و ملوانان در حال خدمت قابل قبول است
half area محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
He fainted from hunger. از گرسنگی غش کردوافتاد
strave گرسنگی خوردن
patience of hunger تاب گرسنگی
patience of hunger طاقت گرسنگی
strave از گرسنگی مردن
under the stimulus of hunger از فشار گرسنگی
ravenous hunger گرسنگی زیاد
ravenousness گرسنگی زیاد
starveling گرسنگی خورده
bulimy ناخوشی گرسنگی
sensation of hunger احساس گرسنگی
hunger drive سائق گرسنگی
famish گرسنگی کشیدن
hunger pangs دردهای گرسنگی
hungered [arch] گرسنگی نما
hungered [arch] حاکی از گرسنگی
to starve to death از گرسنگی مردن
starves گرسنگی کشیدن
belly pinched گرسنگی خورده
strave گرسنگی کشیدن
famish گرسنگی دادن
starving گرسنگی دادن
hungrily از روی گرسنگی
starvation گرسنگی کشیدن
hungrier دچار گرسنگی
hungrier حاکی از گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
hungriest حاکی از گرسنگی
hungry دچار گرسنگی
hungry حاکی از گرسنگی
starving از گرسنگی مردن
starving گرسنگی کشیدن
starved گرسنگی کشیدن
starve از گرسنگی مردن
ravenously با گرسنگی زیاد
starved از گرسنگی مردن
starved گرسنگی دادن
starve گرسنگی دادن
starves از گرسنگی مردن
starve گرسنگی کشیدن
starves گرسنگی دادن
hungriest گرسنگی اور حریص
i am famishing از گرسنگی دارم می میرم
hungered [arch] گرسنگی اور خشک
to be reduced to starvation اجبارا گرسنگی کشیدن
hungry گرسنگی اور حریص
to die of hunger [thirst] از گرسنگی [تشنگی] مردن
hungrier گرسنگی اور حریص
hunger pain درد گرسنگی [پزشکی]
to feel [a bit] peckish کمی حس گرسنگی کردن
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
many d. of hunger بسیاری از گرسنگی می میرند
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
hunger گرسنگی دادن گرسنه شدن
acoria مرض گرسنگی داء الجوع
hungering گرسنگی دادن گرسنه شدن
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
iam not patient of hunger من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
hungered گرسنگی دادن گرسنه شدن
I've got the munchies. یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
hungers گرسنگی دادن گرسنه شدن
war crimes اعمالی راگویند که اگر از سربازان یااتباع دشمن صادر شود درصورت اسیر شدن بخاطرارتکاب انها مجازات خواهندشد
to starve into surrender گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
I'm starving [to death] . از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
I'm not a bit hungry. یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
Hunger begets crime. گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
active list فهرست افراد اماده به خدمت فهرست سربازان
buddy system سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
Mamluk Carpets فرش مملوک [ریشه این نام مربوط به سربازان و درباریان مصر و سوریه قدیم می باشد. طرح های اولیه آن بصورت نقوش هندسی پیچیده به همراه ترنجی بزرگ بافته شده اند.]
pathogenic بیماری زا
epizootic بیماری
virulent <adj.> بیماری زا
maladies بیماری
illness بیماری
diseases بیماری
illnesses بیماری
malady بیماری
disease بیماری
AIDS بیماری ایدز
tay sach's disease بیماری تی- ساکس
AIDS بیماری سیدا
legionnaires' disease بیماری لژیونرها
radiation sickness بیماری تابشی
wilson's disease بیماری ویلسون
radiation sickness بیماری برتابشی
some kind of sickness یک نوعی از بیماری
to be down with something بیماری گرفتن
radiation sickness بیماری اشعه
VD بیماری مقاربتی
VD بیماری زهروی
Diagnosis. تشخیص بیماری
The symptoms ( of a disease) . علائم بیماری
to be ill with something بیماری گرفتن
to have something [a disease, an illness] بیماری گرفتن
to be laid up with something بیماری گرفتن
hansen's disease بیماری هنسن
psychosis بیماری روانی
epilepsy بیماری صرع
pathophobia بیماری هراسی
graves'disease بیماری گریوز
remission بهبودی بیماری
Parkinson's disease بیماری پارکینسون
symptomatic نشانه بیماری
illness بیماری کسالت
illnesses بیماری کسالت
rabies بیماری هاری
ailment بیماری مزمن
pestilence بیماری طاعون
nosophobia بیماری هراسی
herpes simplex بیماری تب خال
love sickness بیماری عشق
lumpy jaw بیماری "اکتینومیکوز"
mental disease بیماری روانی
mental illness بیماری روانی
mental disorder بیماری روانی
encephalopathy بیماری مغزی
neuropathy بیماری عصب
nosophilia بیماری خواهی
down's disease بیماری داون
catamnesis تاریخچه بیماری
parkinsonism بیماری پارکینسون
ailments بیماری مزمن
sick leave استراحت بیماری
sick bed بستر بیماری
pick's syndrome بیماری پیک
addison's disease بیماری ادیسون
pott's disease بیماری پوت
advantage by illness بهره بیماری
alzeimer's disease بیماری الزایمز
pick's disease بیماری پیک
pathognomy بیماری شناسی
pathogenesis بیماری زایی
venereal disease بیماری مقاربتی
insect vectors حشرات بیماری زا
secondary gain بهره ثانوی بیماری
diphtheria [diph] دیفتیری [پزشکی] [بیماری]
slapped cheek syndrome بیماری پنجم [پزشکی]
fifth disease [Erythema infectiosum] بیماری پنجم [پزشکی]
gilles de la tourett's disease بیماری ژیل دو لاتورت
flight into sickness پناه بردن به بیماری
polio بیماری فلج اطفال
to die of an illness در اثر بیماری مردن
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
maladies فاسد شدگی بیماری
malady فاسد شدگی بیماری
basedow's disease بیماری بیس داو
fungus فونجی بیماری قارچی
epinosic gain بهره ثانوی بیماری
diathesis بیماری پذیری ارثی
beriberi بیماری کمبود ویتامن B
allopathy معالجهء بیماری با اضداد ان
hypertension بیماری فشار خون
smallpox {sg} آبله [پزشکی] [بیماری]
primary gain بهره اصلی بیماری
paranosic gain بهره اصلی بیماری
paranosis بهره کشی از بیماری
pesthole لانه بیماری ومیکروب
wernicke's encephalopathy بیماری مغزی ورنیکه
haemorrhoid [British] همورویید [بیماری] [پزشکی]
psychosomatic disease بیماری روانی- تنی
hemorrhoid [American] همورویید [بیماری] [پزشکی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com