English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English Persian
barge سرزده وارد شدن
barged سرزده وارد شدن
barges سرزده وارد شدن
Search result with all words
intruder کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود
intruders کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود
supervene اتفاقا امدن سرزده وارد شدن
Other Matches
intrusively سرزده
intrudingly سرزده
intrusive سرزده
uninvited سرزده
intrusiveness دخول سرزده
intruded سرزده امدن
intrude سرزده امدن
intrudes سرزده امدن
intruding سرزده امدن
to burst in سرزده امدن
obtrusively بطور سرزده ناخوانده
intrusion دخول سرزده و بدون اجازه
intrusions دخول سرزده و بدون اجازه
an intrusive person کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
hep وارد
comer وارد
to make an entry of وارد
conscious وارد
familiar وارد در
infare وارد
pertinenet وارد به
relevant وارد
intrant وارد
inducting وارد کردن
arriving وارد شدن
arrives وارد شدن
arrived وارد شدن
arrive وارد شدن
inputting وارد کردن
inducts وارد کردن
newcomer تازه وارد
inducted وارد کردن
check-in وارد شدن
check-ins وارد شدن
newcomers تازه وارد
incoming وارد شونده
induct وارد کردن
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
conversant وارد متبحر
enter وارد شدن
entered وارد شدن
enters وارد شدن
knowledgeable وارد بکار
initiate وارد کردن
initiated وارد کردن
initiates وارد کردن
initiating وارد کردن
check in وارد شدن
import وارد کردن
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
impoter وارد کننده
inbound وارد شونده
incomer شخص وارد
inflictable وارد اوردنی
ingoing وارد شونده
intervener وارد ثالث
lic وارد بودن
make an entry وارد کردن
new comer تازه وارد
the post has come پست وارد شد
versant اشنا وارد
get in وارد شدن
carechumen تازه وارد
bring in وارد کردن
imported وارد کردن
importing وارد کردن
importer وارد کننده
importers وارد کننده
arrived in paris وارد شدم
entrants وارد شونده
proficient وارد به فن با لیاقت
entrant وارد شونده
enters وارد یا ثبت کردن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
entered وارد یا ثبت کردن
enter وارد یا ثبت کردن
initiating تازه وارد کردن
central load نیروی وارد به مرکز
roster وارد صورت کردن
rosters وارد صورت کردن
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
ravaging خرابی وارد اوردن
ravages خرابی وارد اوردن
ravaged خرابی وارد اوردن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
inflicting ضربت وارد اوردن
To enter the field . وارد معرکه شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
tenderfoot ادم تازه وارد
log in وارد شدن به سیستم
inflict casualty خسارت وارد کردن
blemish خسارت وارد کردن
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
reimport دوباره وارد کردن
put into port وارد بندر شدن
new arrived تازه وارد شده
impotable مجازبرای وارد شدن
to become personal وارد شخصیات شدن
entering group گروه وارد شونده
circumstantiate وارد جزئیات شدن
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
weather wise وارد بجریانات روز
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
endamage خسارت وارد اوردن
enter the game وارد بازی شدن
leakage به خزانه وارد نمیشود
leakages به خزانه وارد نمیشود
log on وارد شدن به سیستم
initiate تازه وارد کردن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
to barge in سر زده وارد شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
import عمل وارد کردن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
muscles بزور وارد شدن
muscle بزور وارد شدن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
inflicts ضربت وارد اوردن
imported عمل وارد کردن
inflicted ضربت وارد اوردن
initiated تازه وارد کردن
importing عمل وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
ravage خرابی وارد اوردن
inflict ضربت وارد اوردن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
incur متحمل شدن وارد امدن
credits درستون بستانکار وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
involving گیر انداختن وارد کردن
inductee کسیکه وارد خدمت شده
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
involve گیر انداختن وارد کردن
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
form یات مربوطه را وارد میکند
input عمل وارد کردن اطلاعات
formed یات مربوطه را وارد میکند
forms یات مربوطه را وارد میکند
mode یات مربوطه را وارد میکند
modes یات مربوطه را وارد میکند
credit درستون بستانکار وارد کردن
credited درستون بستانکار وارد کردن
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
crediting درستون بستانکار وارد کردن
incurs متحمل شدن وارد امدن
incurring متحمل شدن وارد امدن
incurred متحمل شدن وارد امدن
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
to barge in بدون دعوت وارد شدن
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
in توپی که وارد دروازه شده
in- توپی که وارد دروازه شده
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
take a strain وارد کردن فشار به طناب
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
backhands باپشت راکت ضربت وارد کردن
to bar somebody from entering the place مانع کسی وارد جایی شدن
intrudes فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruding فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
backhand باپشت راکت ضربت وارد کردن
sixth man نخستین بازیگرذخیرهای که وارد میدان میشود
ingrate تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
intrude فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruded فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com