English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
dabble سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbling سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
Other Matches
in a perfunctory manner بطور سرسری یا سطحی
To do something perfunctorily. سر سری کاری راکردن
To do something surreptitiously. زیر زیرکی کاری راکردن
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
automation بطور خودکار کارکردن
moonlighting بطور قاچاقی کارکردن
moonlight بطور قاچاقی کارکردن
moonlights بطور قاچاقی کارکردن
moonlighted بطور قاچاقی کارکردن
to work with a will بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
perigraph خط سرسری
perfunctorily سرسری
perfunctory سرسری
cursory سرسری
dilettantish سرسری
superficial سرسری فاهری
to go it blind بی پرواکاری راکردن
to break fresh ground کارنکردهای راکردن
to go bail for any one ضمانت کسی راکردن
trifles بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
trifle بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
scrabbling سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabbled سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabble سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabbles سرسری چیز نوشتن دست مالی
disparaged انکار فضیلت چیزی راکردن
disparage انکار فضیلت چیزی راکردن
conceptualize تصور یا اندیشه چیزی راکردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
disparages انکار فضیلت چیزی راکردن
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
reneges ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
reneged ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
to be wary of saying something در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن
renege ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
reneging ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
social تفریحی
what a lark چه تفریحی
sportive تفریحی
junket سفر تفریحی
junkets سفر تفریحی
sport fish ماهیگیری تفریحی
sportful تفریحی خوشگذران
cabin cruisers قایق تفریحی
cabin cruiser قایق تفریحی
amusement park پارک تفریحی
amusement parks پارک تفریحی
dinghies قایق تفریحی
dinghy قایق تفریحی
resourc کار تفریحی
day sailer قایق بادبانی تفریحی
keelboat قایق تفریحی لنگردار
hobbyhorse کار تفریحی سرگرمی
hacking اسب سواری تفریحی
yachting مسافرت با قایق تفریحی
sports تفریحی سرگرم کردن
yachtsmen صاحب کشتی تفریحی
yachtsman صاحب کشتی تفریحی
ski tourer اسکی باز تفریحی
sashay راه پیمایی تفریحی
sport تفریحی سرگرم کردن
sported تفریحی سرگرم کردن
impresarios مدیر اماکن تفریحی ونمایشی
scow وته پهن قایق تفریحی
powerboats قایق موتوری تفریحی یاماهیگیری
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
impresario مدیر اماکن تفریحی ونمایشی
powerboat قایق موتوری تفریحی یاماهیگیری
sports نمایش تفریحی بازی کردن
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
parachute spinnaker بادبان سه گوش قایقهای تفریحی
sport نمایش تفریحی بازی کردن
sported نمایش تفریحی بازی کردن
donkey baseball بیس بال تفریحی با الاغ
craftshop کارگاه هنرهای دستی تفریحی
day-trippers کسی که به سفر تفریحی یکروزه میرود
day-tripper کسی که به سفر تفریحی یکروزه میرود
marinas لنگرگاه یاحوضچه مخصوص توقف قایقهای تفریحی
marina لنگرگاه یاحوضچه مخصوص توقف قایقهای تفریحی
sport تفریحی شکار وماهیگری و امثال ان الت بازی
sports تفریحی شکار وماهیگری و امثال ان الت بازی
sported تفریحی شکار وماهیگری و امثال ان الت بازی
hack ضربه ناشیانه تنیس راندن اسب بصورت تفریحی
hacked ضربه ناشیانه تنیس راندن اسب بصورت تفریحی
package shows نمایشات و برنامههای تفریحی پیش بینی شده قبلی
hacks ضربه ناشیانه تنیس راندن اسب بصورت تفریحی
yaght club باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
worked کارکردن
work کارکردن
to pull together با هم کارکردن
acted کارکردن
inactivate بی کارکردن
goes کارکردن
act کارکردن
go کارکردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
to act jointly باهم کارکردن
overworking زیاد کارکردن
up اجرا یا کارکردن
overworked زیاد کارکردن
upped اجرا یا کارکردن
overwork زیاد کارکردن
upping اجرا یا کارکردن
speed سریع کارکردن
fag سخت کارکردن
fags سخت کارکردن
speeding سریع کارکردن
to work together باهم کارکردن
overworks زیاد کارکردن
runs کارکردن موتور
run کارکردن موتور
speeds سریع کارکردن
overlabour زیاد کارکردن
operation کارکردن با یک وسیله
to paddle one's own canoe مسقلانه کارکردن
slave سخت کارکردن
to pull a lone oar تنها کارکردن
slaves سخت کارکردن
slaving سخت کارکردن
to work cheap بامزدکم کارکردن
toa for a job or position درخواست کارکردن
slaved سخت کارکردن
cowork باهم کارکردن
counterwork برخلاف کارکردن
collaborates باهم کارکردن
cooperate باهم کارکردن
collaborate باهم کارکردن
collaborating باهم کارکردن
collaborated باهم کارکردن
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
geologize در زمین شناسی کارکردن
knuckle down <idiom> مشتاقانه شروع به کارکردن
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
passage رویداد کارکردن مزاج
passages رویداد کارکردن مزاج
do the trick <idiom> خیلی خوب کارکردن
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
refitting دوباره اماده کارکردن
refitted دوباره اماده کارکردن
refits دوباره اماده کارکردن
refit دوباره اماده کارکردن
fit to work اماده برای کارکردن
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
dejecta کارکردن مزاج مریض
functioned عمل کردن کارکردن
geared کردن اماده کارکردن
function عمل کردن کارکردن
to act independently of others مستقلانه یا جداگانه کارکردن
functions عمل کردن کارکردن
gear کردن اماده کارکردن
gears کردن اماده کارکردن
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
drudge جان کندن بیمیلانه کارکردن
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
To work like a beaver . مشتاقانه وتر وفرز کارکردن
to turn over واژگون کردن کارکردن دراوردن
drudges جان کندن بیمیلانه کارکردن
frob کارکردن با دسته فرمان وماوس
grind اسیاب شدن سخت کارکردن
to work at a high pressure با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
labourvi رنج بردن سخت کارکردن
geometrize از روی قواعد هندسی کارکردن
telecommuting عمل کارکردن با کامپیوتر در یک محل
grinds اسیاب شدن سخت کارکردن
burns کارکردن موتور راکت طبق برنامه
burn کارکردن موتور راکت طبق برنامه
crack the whip <idiom> باعث سخت کارکردن شخصی شدن
to do a lesson درسی راروان کردن سردرسی کارکردن
To regain consciousness. to come to. امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
specification کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند
serials کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی
serial کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی
reliability توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیارموثروبدون خطا
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com