Dictiornary-Farsi | سروقت معین درجایی حاضرشدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
to keep an appointment	سروقت معین درجایی حاضرشدن


Other Matches

nails	سروقت
nailed	سروقت
nail	سروقت
fall apart <idiom>	سروقت کارنکردن
to enter an appearance	حاضرشدن
to go in for	حاضرشدن
to beat up the quarters of any	سروقت کسی رفتن
to turn up	حاضرشدن رخ دادن
vouchsafe	لطفا حاضرشدن
vouchsafing	لطفا حاضرشدن
vouchsafes	لطفا حاضرشدن
vouchsafed	لطفا حاضرشدن
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
where	درجایی که
stay put <idiom>	درجایی ماندن
To put up at a place .	درجایی منزل کردن
bide	درجایی باقی ماندن
leave behind <idiom>	جاگذاشتن چیزی درجایی
sit on <idiom>	عضو بدن درجایی
false attack	حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
hit the dirt <idiom>	خیزرفتن به زمین ،درجایی مخفی شدن
His name is never mentioned anywhere .	اسمی ازاو درجایی برده نمی شود
to wear out one;	از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
fly speck	گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطهای درجایی گذاشته شود
out of place <idiom>	درجایی اشتباه ،درزمان اشتباه بودن
time charter	اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
accessory	معین
settled	معین
specifics	معین
specified	معین
limiting	معین
accessorial	معین
fixed	معین
given	معین
precise	معین
allying	معین
ally	معین
ledger	معین
subsidiaries	معین
auxiliaries	معین
regulars	معین
subsidiary	معین
regular	معین
ledgers	معین
certain	معین
indeterminate	نا معین
adjutor	معین
punctual	معین
adjutant	معین
adjutants	معین
definite	معین
auxiliary	معین
specific	معین
determinate	معین
rubicon	حد معین
ancillary	معین
allocates	معین کردن
spanning	مدت معین
allocate	معین کردن
defining	معین کردن
destined	مقصد معین
anyone	هرشخص معین
designates	معین کردن
allocating	معین کردن
designate	معین کردن
spanning	فاصله معین
spanned	فاصله معین
spans	مدت معین
spanned	مدت معین
span	فاصله معین
spans	فاصله معین
span	مدت معین
systematically	با روش معین
designating	معین کردن
defines	معین کردن
shall	فعل معین
determinately	بطور معین
figure out	معین کردن
general ledger	معین عام
ledger card	کارت معین
linking verb	فعل معین
part performance	عقد معین
on a given day	در روزی معین
rhomboidal	شبه معین
rose bay	گل معین التجاری
specified time	وقت معین
statically determined	از نظراستاتیکی معین
the fullness of time	وقت معین
thetic	مقرر معین
thetical	مقرر معین
draw the line <idiom>	معین کردن
at a stated time	در وقت معین
assignable	معین مشخص
aoristic	غیر معین
dose	اندازه معین
dosed	اندازه معین
doses	اندازه معین
dosing	اندازه معین
adverb	معین فعل
determinate error	خطای معین
adverbs	معین فعل
inset	: معین کردن
insets	: معین کردن
definitive	معین کننده
denominate	معین کردن
positive	یقین معین
do	فعل معین
adverb modifying a verb	معین فعل
allotted time	وقت معین
defined	معین کردن
specifying	معین کردن
specify	معین کردن
settles	معین کردن
specifics	مخصوص معین
specifies	معین کردن
regulars	معین مقرر
settle	معین کردن
spaces	مدت معین
space	مدت معین
auxiliaries	امدادی معین
periodically	در فواصل معین
define	معین کردن
regular	معین مقرر
specific	مخصوص معین
limit	معین کردن
auxiliary	امدادی معین
ratio	نسبت معین وثابت
speciosity	کیفیت معین ومشخص
To lay down certain conditions .	شرایطی معین کردن
identifier	معین کننده هویت
law of difinte proportions	قانون نسبتهای معین
timed	وقت معین کردن
time	وقت معین کردن
magnetic ledger card	کارت معین مغناطیسی
modal auxiliary	فعل معین شرطی
ratios	نسبت معین وثابت
times	وقت معین کردن
at home	پذیرایی در ساعت معین
circumstanced	دارای یک حالت معین
uncaused	بدون علت معین
current income	درامدیک دوره معین
to plant out	درفاصلههای معین کاشتن
date	مدت معین کردن
dates	مدت معین کردن
to map out	جز بجز معین کردن
overtime	بیش از وقت معین
aorist	ماضی غیر معین
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
fixed cost	هزینه ثابت و معین
systematically	ازروی یک اسلوب معین
shapeless	فاقد شکل معین
semidefinite matrix	ماتریس نیمه معین
pre appoint	قبلا معین کردن
pre appoint	از پیش معین کردن
statically indeterminate	از نظر ایستایی نا معین
plant out	در فواصل معین کاشتن
predeterminate	از پیش معین شده
open contract	قرارداد غیر معین
subsidiarily	بطور معین یا متمم
nonsignificant	غیر معین نامعلوم
statically determined	از نظر ایستایی معین
patch	مدت زمان معین
patches	مدت زمان معین
rhomboid muscle	ماهیچه چهارگوش معین
density	تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
figurate	دارای شکل معین منقوش
to keep regular hours	هر کاری را درساعت معین کردن
allots	معین کردن سهم دادن
locate	جای چیزی را معین کردن
allotted	معین کردن سهم دادن
allotting	معین کردن سهم دادن
to locate the enemy	جای دشمنی را معین کردن
locates	جای چیزی را معین کردن
located	جای چیزی را معین کردن
locating	جای چیزی را معین کردن
specific performance	نحوه اجرای معین در قرارداد
sin die	بدون تعیین روز معین
At regular intervals .	درفا صله های معین
valued policy	بیمه نامه با ارزش معین
come in	پرتاب توپ به طرز معین
conation	کوشش بدون هدف معین
decompression diving	غواصی در عمق یا زمان معین
sanctions	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned	ضمانت اجرایی معین کردن
delineated	ترسیم نمودن معین کردن
formulation	تحت قواره معین دراوردن
allot	معین کردن سهم دادن
standards	نمونه قبول شده معین
standard	نمونه قبول شده معین
delineate	ترسیم نمودن معین کردن
nominal filter	صافی به اندازه عبور معین
bias	ولتاژ معین قرار دادن
bullion	شمش فلزات با عیار معین
biases	ولتاژ معین قرار دادن
morphous	دارای شکل معین ومعلوم
delineates	ترسیم نمودن معین کردن
named airport of departure	فرودگاه معین برای حرکت
propertied	متمکن دارای خواص معین
fixed time call	مکالمه در زمان معین و ثابت