Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
game
سرگرمی دوربازی بازی کردن
Other Matches
roundest
دوربازی
round
دوربازی
game
یک دوربازی
home hole
اخرین بخش زمین یا یک دوربازی گلف
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
divertissement
سرگرمی
divertimento
سرگرمی
pastime
سرگرمی
sported
سرگرمی
avocation
سرگرمی
sports
سرگرمی
earnestness
سرگرمی
amusements
سرگرمی
amusement
سرگرمی
pastimes
سرگرمی
diversion
سرگرمی
diversions
سرگرمی
sport
سرگرمی
recreations
سرگرمی
entertainment
سرگرمی
entertainments
سرگرمی
recreation
سرگرمی
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
earnestly
باشوق و سرگرمی
hobby
مشغولیات سرگرمی
hobbies
مشغولیات سرگرمی
toy
سرگرمی بازیچه
recreation therapy
سرگرمی درمانی
faddle
سرگرمی موقتی
toys
سرگرمی بازیچه
fun
خوشمزگی سرگرمی
game
سرگرمی شکار
focal point
علاقه - سرگرمی
intentness
سرگرمی توجه
take up
<idiom>
شروع یک سرگرمی
hobbyhorse
کار تفریحی سرگرمی
just for the hell of it
<idiom>
هویجوری
[بیخودی برای سرگرمی]
fun house
محل سرگرمی وتفریحات مختلف
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
playing
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
plays
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
played
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
crafts
کشتی وسیله سرگرمی هنر دستی قایق
craft
کشتی وسیله سرگرمی هنر دستی قایق
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbling
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
harlepuinade
نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
playact
رل بازی کردن
playing
رل بازی کردن
move
بازی کردن
plays
رل بازی کردن
toys
بازی کردن
playing
بازی کردن
play-acted
بازی کردن
play-acting
بازی کردن
toy
بازی کردن
miscast
بد بازی کردن
play-acts
بازی کردن
headwork
با سر بازی کردن
moved
بازی کردن
plays
بازی کردن
To be acting. To put it on .
رل بازی کردن
gallant
زن بازی کردن
play-act
بازی کردن
played
بازی کردن
actuble
بازی کردن
rinks
یخ بازی کردن
moves
بازی کردن
played
رل بازی کردن
rink
یخ بازی کردن
play
بازی کردن
twiddled
بازی کردن
twiddles
بازی کردن
twiddle
بازی کردن
play
رل بازی کردن
twiddling
بازی کردن
bump
بازی کردن
foxes
روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing
روباه بازی کردن تزویر کردن
fox
روباه بازی کردن تزویر کردن
personified
رل دیگری بازی کردن
gambles
سفته بازی کردن
kites
سفته بازی کردن
To play cards .
ورق بازی کردن
kite
سفته بازی کردن
play fair
مردانه بازی کردن
piddle
باخوراک بازی کردن
to play marbles
مهره بازی کردن
to bill and coo
بوسه بازی کردن
gamble
سفته بازی کردن
play
تفریح بازی کردن
personifies
رل دیگری بازی کردن
drabber
جنده بازی کردن
mountebanks
حقه بازی کردن
drab
جنده بازی کردن
war game
بازی جنگ کردن
mountebank
حقه بازی کردن
to make love
عشق بازی کردن
personifying
رل دیگری بازی کردن
personify
رل دیگری بازی کردن
to play at chess
شطرنج بازی کردن
piddled
باخوراک بازی کردن
piddles
باخوراک بازی کردن
gambled
سفته بازی کردن
skates
اسکیت بازی کردن
to play ball
توپ بازی کردن
tricked
حقه بازی کردن
tricking
حقه بازی کردن
play out
تا اخر بازی کردن
fornicating
: فاحشه بازی کردن
fornicates
: فاحشه بازی کردن
fornicated
: فاحشه بازی کردن
fornicate
: فاحشه بازی کردن
ski
اسکی بازی کردن
spoof
حقه بازی کردن
yo-yos
یویو بازی کردن
spoofs
حقه بازی کردن
yo-yo
یویو بازی کردن
trick
حقه بازی کردن
skied
اسکی بازی کردن
bowl
باتوپ بازی کردن
spar
مشت بازی کردن
sparred
مشت بازی کردن
played
تفریح بازی کردن
bowls
باتوپ بازی کردن
spars
مشت بازی کردن
skated
اسکیت بازی کردن
left-handed
با دست چپ بازی کردن
playing
تفریح بازی کردن
skate
اسکیت بازی کردن
skis
اسکی بازی کردن
to fly a kite
سفته بازی کردن
playact
در تاتر بازی کردن
palter
زبان بازی کردن
taw
تیله بازی کردن
shinny
شینی بازی کردن
to skip rope
بند بازی کردن
equivocates
زبان بازی کردن
equivocating
زبان بازی کردن
shinney
شینی بازی کردن
misplay
ناشیانه بازی کردن
card
ورق بازی کردن
prevaricated
زبان بازی کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
cards
ورق بازی کردن
criminal court
عشق بازی کردن
prevaricates
زبان بازی کردن
prevaricating
زبان بازی کردن
showboat
نمایشی بازی کردن
equivocate
زبان بازی کردن
fences
شمشیر بازی کردن
drabbest
جنده بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
thimblerig
شعبده بازی کردن
flimflam
حقه بازی کردن
court
عشق بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
prevaricate
زبان بازی کردن
to look oneself again
پشم بازی کردن
fence
شمشیر بازی کردن
favouritism
پارتی بازی کردن
to play for love
سر هیچ بازی کردن
equivocated
زبان بازی کردن
plays
تفریح بازی کردن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
footle
لودگی یا بازی کردن پایگکوبی
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
fowling
روبه بازی یادوروئی کردن
to pay at addor even
بازی طاق یا جفت کردن
speculate
احتکارکردن سفته بازی کردن
romped
با جیغ وداد بازی کردن
carpetbag
سیاست بازی ودغلکاری کردن
romp
با جیغ وداد بازی کردن
speculating
احتکارکردن سفته بازی کردن
To spend recklessly ( prodigally ) .
گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
performs
بازی کردن نمایش دادن
romping
با جیغ وداد بازی کردن
to play computer games
بازی های کامپیوتری کردن
sewsaw
الله کلنگ بازی کردن
speculated
احتکارکردن سفته بازی کردن
romps
با جیغ وداد بازی کردن
act
بازی کردن نمایش دادن
to play for love
تفریحی یا عشقی بازی کردن
performed
بازی کردن نمایش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com