English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
abrade سر غیرت آوردن
Search result with all words
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
Other Matches
enthusiasm غیرت
zeal غیرت
enthusiasms غیرت
ardour غیرت
ardor غیرت
enthrusiasm غیرت
fervency غیرت
partizan etc غیرت کش
passionateness غیرت
fervidity غیرت
nerveless بی غیرت
enthusiastically از روی غیرت
fervidness حمیت غیرت
His pride was roused . His jealousy was excited. سر غیرت آمد
religionism غیرت مذهبی
mettle گرمی غیرت
to be on one's mettle سر غیرت امدن
molly مرد بی غیرت
zealotry غیرت شوق واشتیاق
to wound somebody's pride به غیرت کسی برخوردن
fervidly از روی حرارت و غیرت
inspirit برسر غیرت اوردن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
enthused غیرت کسی رابخوش اوردن جسورومتهور ساختن
enthusing غیرت کسی رابخوش اوردن جسورومتهور ساختن
enthuses غیرت کسی رابخوش اوردن جسورومتهور ساختن
enthuse غیرت کسی رابخوش اوردن جسورومتهور ساختن
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
step به دست آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
take به دست آوردن
woo به دست آوردن
receive به دست آوردن
wring به دست آوردن
gain بدست آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
To cite an example . مثال آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
win به دست آوردن
realize به دست آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
conciliate به دست آوردن
compass به دست آوردن
achieve به دست آوردن
find به دست آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
procure به دست آوردن
obtain به دست آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
to bring something آوردن چیزی
get به دست آوردن
gain به دست آوردن
vasbyt تاب آوردن
gains بدست آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
attenuation بدست آوردن
implement به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
acquire به دست آوردن
acquire بدست آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
gained بدست آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
play-acts ادا در آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
play-act ادا در آوردن
holdouts دوام آوردن
play-acted ادا در آوردن
holdout دوام آوردن
play-acting ادا در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
to bring something بدست آوردن چیزی
to obtain something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
retaken دوباره به دست آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
retake دوباره به دست آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
collects بدست آوردن یا دریافت داده
collect بدست آوردن یا دریافت داده
capturing عمل بدست آوردن داده
capture عمل بدست آوردن داده
captures عمل بدست آوردن داده
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
analysis بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
to have breakfast brought to your room ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
To put it in black and white . To commit some thing to paper . روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
to get somebody on the phone <idiom> کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test برای مدت زیاد دوام آوردن
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
learning curve نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to get a good return on an investment بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to make somebody's blood boil <idiom> خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
getting دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
get دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
go-getter <idiom> شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
copper mordant دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
scan بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scanned بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scans بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
distributes عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributing عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distribute عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
MIP mapping روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com