English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
time is the great healer <proverb> سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
Other Matches
to break a seal مهری رابرداشتن
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
gulistan of sadi گلستان سعدی
Saadi was a giant among men . سعدی از مردان بزرگ روزگار بود
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
rating توان نامی توان قدرت
ratings توان نامی توان قدرت
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
sedimentary ته نشسته
sedentary نشسته
sittings نشسته
sitting نشسته
sejant نشسته
sedent نشسته
soapless نشسته
aground به گل نشسته
to strain at a gnat ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
stranded بگل نشسته
aground بگل نشسته
aground به خشکی نشسته
sprint start استارت نشسته
crouch start استارت نشسته
vega کرکس نشسته
sitting position وضعیت نشسته
fretty چرک نشسته
superannuated باز نشسته
hercules بر زانو نشسته راقص
herculis بر زانو نشسته راقص
Zen استراحت بحالت نشسته
He was sitting on my left (left side) طرف چپ من نشسته بود
zazen پایان استراحت نشسته
ambushed سربازانی که درکمین نشسته اند
Dust has accumulated [settled] on the chairs. روی صندلی ها خاک نشسته
valdez پرت بالانس از حالت نشسته
She was sitting in the corner of the room . گوشه اتاق نشسته بود
ambush سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushing سربازانی که درکمین نشسته اند
She was sitting on my right. سمت راست من نشسته بود
saddlefast محکم روی زین نشسته
jackson haines spin چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
ambushes سربازانی که درکمین نشسته اند
witjout بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
You are a back seat drive.You are on the sidelines. کنا رگود نشسته یی ومی گی لنگش کن
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
kieselguhr سنگ چخماق ته نشسته درساختن دینامیت بکارمیرود
split lean پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
totake شخص بست نشسته یاپناهنده را دستگیر یا ازاد کردن
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejecting بیرون راندن بیرون انداختن
eject بیرون راندن بیرون انداختن
ejects بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion بیرون اندازی بیرون امدگی
ejected بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
he stroked درعقب کرجی نشسته پارومیزدبدان سام که پاروزنان دیگر .....میزدند
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
wool in the grease پشم نشسته پشم تازه چیده
The place was fully packed . گوش تا گوش آدم نشسته بود
equipotent هم توان
capacitance توان
ambidextrous دو سو توان
vigour توان
ambidextral دو سو توان
powers توان
potency توان
powering توان
power توان
exponents توان
vigor توان
vim توان
isoelectric هم توان
potential توان
throughput توان
p توان
low power توان کم
high-powered پر توان
exponent توان
oligotrophic کم توان
powered توان
horsepower توان اسب
real power توان موثر
circuit breaking capacity توان قطع
capacity range حیطه توان
dispersive power توان پاشندگی
complex power توان مختلط
constant power توان ثابت
constant power توان دائمی
cosine meter توان سنج
compression strength توان فشاری
valence توان ارزش
complex power توان موهومی
resolution power توان تفکیک
received power توان دریافتی
discriminating power توان افتراق
connected load توان اتصال
brake horsepower توان مفید
input توان اولیه
input توان ورودی
true power توان حقیقی
true power توان متوسط
useful power توان مفید
vector power توان برداری
wattless power توان هرز
wattmeter توان سنج
recruitment توان گیری
exponent توان [ریاضی]
rating سنجش توان
inputted توان ورودی
inputted توان اولیه
biological potential توان زیستی
apparent power توان فاهری
sounp power توان صوتی
albedo توان بازتاب
aerobic power توان هوازی
active power توان موثر
tensile strength توان کششی
potency توان جنسی
thermal power توان حرارتی
true power توان واقعی
omnipotent همه توان
ratings سنجش توان
power factor ضریب توان
powering توان نیرو
idle power توان کور
wattles power توان کور
powered قوه یا توان
powered توان برقی
powered توان نیرو
power circuit مدار توان
increase of output افزایش توان
power قوه یا توان
power توان برقی
powering توان برقی
powering قوه یا توان
heating power توان حرارتی
horse power توان موتور
power endurance توان استقامت
simple circuit مدار توان
i. and evdevolution توان یابی
powers قوه یا توان
powers توان برقی
powers توان نیرو
i^ r loss اتلاف توان
idle current wattmeter توان کورسنج
power توان نیرو
indicated horsepower توان فاهری
micros کامپیوتر کم توان
output power توان خروجی
microcomputer کامپیوتر کم توان
power توان [ریاضی]
to the power of [three] به توان [سه] [ریاضی]
motor output توان موتور
perhaps توان بود
cubes توان سوم
cube توان سوم
maximum available powere توان حداکثر
low power توان کوچک
micro کامپیوتر کم توان
input power توان ورودی
instantaneous power توان لحظهای
interference power توان پارازیت
potential energy نهان توان
physical medicine طب توان بخشی
throughput توان عملیاتی
light output ratio توان نور
out put توان دستگاهها
reactive power توان واکنشی
effective power توان موثر
reactor output توان راکتور
fluctuating power توان نوشی
reactive volt amperes توان هرز
power level تراز توان
power level indicator توان نما
power loss اتلاف توان
reactive power توان راکتیو
electric power توان برقی
power output توان خروجی
rated output توان نامی
exponentiation به توان رساندن
explosive power توان انفجاری
engine performance توان موتور
reactive power توان هرز
engine rating توان موتور
paces حفظ توان
flexural strength توان خمشی
pace حفظ توان
rehabilitation توان بخشی
real power توان حقیقی
h.p. توان اسب
puissance توان قدرت
paced حفظ توان
purchasing power توان خرید
dynomometer توان سنج
power function تابع توان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com