English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
Other Matches
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
practitioner وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
practitioners وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
bunkcombe نطق وکیل در مجلس برای خودنمایی در پیش وکیل کنندگان
universal agent وکیل مطلق الوکاله
barristers وکیل مشاور وکیل دعاوی
barrister وکیل مشاور وکیل دعاوی
retainer حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainers حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
lawyers and laymen وکیل و غیر وکیل
depute وکیل کردن
appoint as one's council وکیل کردن
appoint as one counsel وکیل کردن
to run in وکیل کردن
elect for the parliament وکیل کردن
take counsel with با وکیل مشورت کردن
empower وکالت دادن وکیل کردن
empowers وکالت دادن وکیل کردن
empowering وکالت دادن وکیل کردن
empowered وکالت دادن وکیل کردن
factor وکیل
agents وکیل
attorney وکیل
deligate وکیل
lieutenant وکیل
surrogates وکیل
surrogate وکیل
procurators وکیل
lieutenants وکیل
representative وکیل
procurator وکیل
factors وکیل
syndic وکیل
deputy وکیل
proxy وکیل
deputies وکیل
representatives وکیل
letter of attorney وکیل
counsellors وکیل
counselled وکیل
proctor وکیل
counselling وکیل
counselors وکیل
agent وکیل
counsels وکیل
gentleman of the long robe وکیل
delegate وکیل
delegated وکیل
solicitor وکیل
solicitors وکیل
delegates وکیل
delegating وکیل
counseled وکیل
counsellor وکیل
lawyer وکیل
mandatary وکیل
counsel وکیل
lawyers وکیل
assignee وکیل
attorneys وکیل
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
court-appointed defending counsel وکیل تسخیری
attorney وکیل دادگستری
to go to the bar وکیل شدن
attorneys وکیل دعاوی
attorneys وکیل دادگستری
public defender [American E] وکیل تسخیری
court-appointed attorney for the defense [American E] وکیل تسخیری
barrister وکیل مدافع
attorney وکیل دعاوی
barrister وکیل دعاوی
barrister وکیل دادگستری
counsel وکیل دعاوی
barristers وکیل دادگستری
judge advocate وکیل مدافع
counseled وکیل دعاوی
advocating وکیل مدافع
advocates وکیل مدافع
deputy وکیل نماینده
advocated وکیل مدافع
counselling وکیل دعاوی
counsels وکیل دعاوی
deputies وکیل نماینده
advocate وکیل مدافع
trial attorney وکیل محاکمه
barristers وکیل دعاوی
barristers وکیل مدافع
barrister at law وکیل قانونی
proctor وکیل مدافع
public a وکیل عمومی
lawyers وکیل دادگستری
lawyer وکیل دادگستری
agents گماشته وکیل
stewards وکیل خرج
agent گماشته وکیل
counsel briefed by the government وکیل تسخیری
counsel briefedby the government وکیل تسخیری
public defender وکیل تسخیری
proctor وکیل قانونی
attorney with right of subtitution وکیل در توکیل
attorney with right of substitution وکیل با حق توکیل
attorney with right of substitution وکیل در توکیل
office attorney وکیل دفتر
attorney at low وکیل دعاوی
attorney at law وکیل دعاوی
barrister at law وکیل مرافعه
petifogger وکیل مغالطه کن
chamber counsel وکیل مشاور
counsellor at law وکیل مشاور
steward وکیل خرج
man of business وکیل گماشته
counselled وکیل دعاوی
surrogate وکیل شدن
lieutenant نایب وکیل
surrogates وکیل شدن
Members of Parliament وکیل مجلس
lieutenants نایب وکیل
defensor وکیل مدافع
defending attorney وکیل مدافع
counsel for the crown وکیل عمومی
prosecture وکیل عمومی
Member of Parliament وکیل مجلس
serjeant at law وکیل درجه یک دادگستری
prevarication خیانت وکیل به موکل
parliamentarian وکیل مبرز و حراف
law officers of the crown وکیل عمومی دادیار
universal agent وکیل تام الاختیار
lieutenant ناوبان یکم وکیل
lieutenants ناوبان یکم وکیل
parliamentarians وکیل مبرز و حراف
majordomo وکیل خرج پیشکار
QC مخفف وکیل دعاوی
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
counsellor رایزن وکیل مدافع
counselor رایزن وکیل مدافع
sergeant یوزباشی وکیل باشی
attorneys نمایندگی وکیل مدافع
attorney نمایندگی وکیل مدافع
sergeants یوزباشی وکیل باشی
practitioner وکیل دست به کار
i made him my proxy او را وکیل خود نمودم
counsellors رایزن وکیل مدافع
counselors رایزن وکیل مدافع
practitioners وکیل دست به کار
QCs مخفف وکیل دعاوی
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
deputy of the parliament وکیل مجلس شورای ملی
petifogger وکیل پست یا حیله باز
pettif ogger وکیل پست یا حیله باز
trial lawyer وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
counsel appointed وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
mandate قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
mandate حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
borough شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
boroughs شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
prevarication ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
retaining fee وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
privileged communication مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
undesireable discharge اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
dishonorable discharge اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
bad conduct discharge اخراج به علت عدم صلاحیت
discharge without honor اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
out اخراج کردن اخراج شدن
outed اخراج کردن اخراج شدن
out- اخراج کردن اخراج شدن
countermands لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanding لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermand لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanded لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
seal off محاصره کردن ممنوع الورود کردن
boot out <idiom> اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
debars ممنوع کردن
prohibiting ممنوع کردن
prohibit ممنوع کردن
prohibits ممنوع کردن
debar ممنوع کردن
forbids ممنوع کردن
debarred ممنوع کردن
restricting ممنوع کردن
debarring ممنوع کردن
restrict ممنوع کردن
restricts ممنوع کردن
forbid ممنوع کردن
prohibiting ممنوع کردن تحریم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com