English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (6 milliseconds)
English Persian
spica سماک بی سلاح
Other Matches
arcturus سماک رامح
porphyry سنگ سماک
spica سماک اعزل
alpha virginis سماک اعزال الفا- خوشه
alpha bootis الفا- عوا سماک رامح
spica الفا- خوشه سماک اعزل
groundmass نوعی سنگ سماک دانه دار
range card کارت تیر سلاح جدول تیر سلاح
armour سلاح
armouring سلاح
armor سلاح
arm سلاح
armaments سلاح
armament سلاح
weapons سلاح
weaponless بی سلاح
weapon سلاح
chemical munition سلاح شیمیایی
automatic weapon سلاح خودکار
arms control کنترل سلاح
accident علامت سلاح
dis armament خلع سلاح
to fly to arms سلاح برداشتن
to carry arms سلاح برداشتن
airgun سلاح بادی
airguns سلاح بادی
side armor سلاح کمری
offensive weapon سلاح خطرناک
offensive weapon سلاح تهاجمی
heavy arm سلاح سنگین
half loaded سلاح نیمه پر
under arms تحت سلاح
distance برد سلاح
range برد سلاح
panoply سلاح کامل
disarmament خلع سلاح
pieces قبضه سلاح
piece قبضه سلاح
loading پر کردن سلاح
ranges برد سلاح
ranged برد سلاح
accidents علامت سلاح
distances برد سلاح
weaponry تهیه سلاح
intermediate range سلاح برد متوسط
safety lock چفت ضامن سلاح
unarm خلع سلاح کردن
bear arms تحت سلاح رفتن
range correction تصحیح برد سلاح
artillery carriage قنداق سلاح توپخانه
disarm خلع سلاح کردن
disarms خلع سلاح کردن
brandish تکان دادن سلاح
brandished تکان دادن سلاح
brandishes تکان دادن سلاح
cycle of operation دوره عمل سلاح
brandishing تکان دادن سلاح
disarmed خلع سلاح کردن
nuking با سلاح اتمی حمله کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
nukes با سلاح اتمی حمله کردن
nuked با سلاح اتمی حمله کردن
jutte نوعی سلاح بنام ده دست
nuke با سلاح اتمی حمله کردن
heavy weapon سلاح و جنگ افزار سنگین
failure عمل نکردن گیر سلاح
failures عمل نکردن گیر سلاح
loading خرج گذاری کردن سلاح
bazookas یکنوع سلاح قابل حمل بازوکا
bazooka یکنوع سلاح قابل حمل بازوکا
half loaded سلاح نیمه خرج گذاری شده
concrete steel سلاح یا میله فولادی بتن ارماتور
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
civil nuclear powers کشورهایی که توانایی استفاده از سلاح اتمی را دارند
range calibration تعیین دقت مسافت تنظیم برد سلاح
range board طرح تیر کارت تصحیح برد سلاح
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
catches ذخایر به دست امده ازدشمن تصرف وسایل و سلاح دشمن
disarmed خلع سلاح کردن بی اثر کردن مین
disarm خلع سلاح کردن بی اثر کردن مین
disarms خلع سلاح کردن بی اثر کردن مین
extraction عمل اخراج در عمل سلاح
inspection arms سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
distance angle زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
firing order ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com