Dictiornary-Farsi | سنگین وکندرو | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
stodgy	سنگین وکندرو


Search result with all words

hulk	کشتی سنگین وکندرو
hulks	کشتی سنگین وکندرو
Other Matches

lazybones	ادم بطی ء وکندرو
snails	وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
snail	وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heaviest	سنگین
heaviest	دل سنگین
heavy	سنگین
heavy	دل سنگین
hulky	سنگین
heft	سنگین
hefty	سنگین
pressuring	سنگین
high proof	سنگین
exacting	سنگین
heavier	سنگین
heavier	دل سنگین
heavies	سنگین
heavies	دل سنگین
largo a	سنگین
cumbersome	سنگین
waterlogged	سنگین
lumberingly	سنگین
lumpish	سنگین
ponderous	سنگین
heftiest	سنگین
heftier	سنگین
staid	سنگین
unwieldy	سنگین
weighted	سنگین
lumpier	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpy	سنگین
saturnine	سنگین
extensive	سنگین
burdensome	سنگین
heavy footed	دل سنگین
weight ton	تن سنگین
loggy	سنگین
mim	سنگین
logy	سنگین
stodgy	سنگین
navol	اب سنگین
pressures	سنگین
laden	سنگین پر
carking	سنگین
massively	سنگین
massive	سنگین
cloggy	سنگین
hard water	اب سنگین
weightier	سنگین
pressured	سنگین
onerous	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
heavy water	اب سنگین
pressure	سنگین
weighty	سنگین
weightiest	سنگین
heavy metal	فلز سنگین
millstones	بار سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
demure	جدی سنگین
clumping	ضربه سنگین
millstone	بار سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
baryon	ذره سنگین
overbalancing	سنگین تر بودن از
gravitate	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy hended	سنگین دست
loggy	سنگین در فکروحرکت
hard colors	رنگهای سنگین
clumps	ضربه سنگین
incumber	سنگین کردن
deep mourning	عزاداری سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
colored crystal	بلور سنگین
centrosphere	سنگین کره
heavy weight	سنگین وزن
heavyish	کمی سنگین
heavyish	سنبته سنگین
behave prettily	سنگین باش
heavy particle	ذره سنگین
high polymer	بسپار سنگین
high interest	بهره سنگین
emcumber	سنگین کردن
clumped	ضربه سنگین
heavy oil	روغن سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
light heavy	نیم سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
gravity abutment	گرانپایه سنگین
grand opera	اپرای سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
clog	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
heavy soil	خاک سنگین
clogs	: سنگین کردن
weight	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
dull	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
dulls	کند سنگین
heavy petroleum	نفتخام سنگین
heavyweights	سنگین وزن
load	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
fuller	سنگین کننده
burdens	سنگین بارکردن
ham fisted	سنگین دست
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
gravely	بطور سنگین
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
heavy traffic	ترافیک سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
to pound a long	سنگین رفتن
encumber	سنگین کردن
naphtha	بنزین سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
grave	موقر سنگین
sadiron	اتوی سنگین
profound sleep	خواب سنگین
sober	سنگین موقر
soberly	سنگین موقر
preponderate	سنگین تر بودن
overweigh	سنگین تر بودن از
graves	موقر سنگین
gravest	موقر سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
overburdensome	زیاد سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
titan crane	جرثقیل سنگین
encumbered	سنگین کردن
slammed	ضربت سنگین
encumbering	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
slams	ضربت سنگین
slamming	ضربت سنگین
encumbers	سنگین کردن
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
heavy plate	ورق فلزی سنگین
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
homely [British E] <adj.>	سنگین [واژه تحقیری]
heavy goods	محصول صنایع سنگین
logy	سنگین درفکر وحرکت
onerously	بطور سنگین یا شاق
heavy goods	ماشین الات سنگین
larrup	سنگین حرکت کردن
overlade	بار زیاد سنگین
in the case of traffic jam [congestion]	هنگام راهبندان سنگین
tympany	مبالغه صدای سنگین
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
overladen	زیر بار سنگین
saraband	رقص سنگین اسپانیولی
sidewinder	ضربت سنگین از پهلو
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
high rate of interest	نرخ سنگین بهره
to lie heavy on one's heart	بار سنگین بر دل بودن
She is a dignified woman.	زن سنگین وموقری است
stowage	حمل بار سنگین
wain	ارابه سنگین و بزرگ
lollop	سنگین راه رفتن
pash	سقوط برف سنگین
pavan	یکجور رقص سنگین
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
major pieces	سوارهای سنگین شطرنج

stodgy

سنگین وکندرو