Dictiornary-Farsi | سنگین کننده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (16 milliseconds)

English	Persian
fuller	سنگین کننده


Search result with all words

haulier	حمل کننده محمولههای سنگین برروی جاده
hauliers	حمل کننده محمولههای سنگین برروی جاده
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
Other Matches

corrector	جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
stodgy	سنگین
lumpy	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpier	سنگین
logy	سنگین
laden	سنگین پر
heavy footed	دل سنگین
ponderous	سنگین
hulky	سنگین
unwieldy	سنگین
cumbersome	سنگین
pressuring	سنگین
pressures	سنگین
burdensome	سنگین
pressured	سنگین
weighty	سنگین
weightiest	سنگین
weightier	سنگین
loggy	سنگین
weight ton	تن سنگین
lumberingly	سنگین
lumpish	سنگین
high proof	سنگین
heft	سنگین
heavy water	اب سنگین
staid	سنگین
cloggy	سنگین
massively	سنگین
massive	سنگین
mim	سنگین
hefty	سنگین
heftiest	سنگین
heftier	سنگین
extensive	سنگین
carking	سنگین
heavier	دل سنگین
heavier	سنگین
heavy	دل سنگین
exacting	سنگین
navol	اب سنگین
onerous	سنگین
pressure	سنگین
largo a	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
heaviest	سنگین
heaviest	دل سنگین
heavy	سنگین
heavies	سنگین
heavies	دل سنگین
waterlogged	سنگین
weighted	سنگین
hard water	اب سنگین
saturnine	سنگین
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
titan crane	جرثقیل سنگین
encumber	سنگین کردن
weight	سنگین کردن
clumped	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
ham fisted	سنگین دست
clumps	ضربه سنگین
ham handed	سنگین دست
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
to weigh heavy	سنگین بودن
centrosphere	سنگین کره
incumber	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
clog	: سنگین کردن
deep mourning	عزاداری سنگین
overweigh	سنگین تر بودن از
overpoise	سنگین تر بودن از
high proof spirit	عرق سنگین
to pound a long	سنگین رفتن
d. of hearing	سنگین گوش
grave	موقر سنگین
ham-fisted	سنگین دست
encumbered	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
clogs	: سنگین کردن
graves	موقر سنگین
heavy petroleum	نفتخام سنگین
gravitating	سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
gravest	موقر سنگین
gravitated	سنگین کردن
gravitate	سنگین کردن
heavyweight	بزرگ و سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavy traffic	ترافیک سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
clogged	: سنگین کردن
colored crystal	بلور سنگین
encumbers	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
slamming	ضربت سنگین
slams	ضربت سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
gravely	بطور سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
sober	سنگین موقر
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
soberly	سنگین موقر
naphtha	بنزین سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy hended	سنگین دست
demure	جدی سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
heavy oil	روغن سنگین
millstones	بار سنگین
millstone	بار سنگین
heavy metal	فلز سنگین
light heavy	نیم سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
profound sleep	خواب سنگین
heavy arm	سلاح سنگین
overbalancing	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalance	سنگین تر بودن از
loggy	سنگین در فکروحرکت
burdens	سنگین بارکردن
stodgy	سنگین وکندرو
burden	سنگین بارکردن
laden	سنگین بار
heavy drop	بارریزی سنگین
grand opera	اپرای سنگین
heavy particle	ذره سنگین
dullest	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
heavy weight	سنگین وزن
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
heavyish	کمی سنگین
dulling	کند سنگین
heavyish	سنبته سنگین
load	سنگین کردن
hard of hearing	سنگین گوش
loads	سنگین کردن
dulls	کند سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
high interest	بهره سنگین
high polymer	بسپار سنگین
dull	کند سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
baryon	ذره سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
emcumber	سنگین کردن
heavy soil	خاک سنگین
sadiron	اتوی سنگین
behave prettily	سنگین باش
overladen	زیر بار سنگین
sidewinder	ضربت سنگین از پهلو
slugs	ضربت سنگین زدن به
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
She is a dignified woman.	زن سنگین وموقری است
slug	ضربت سنگین زدن به
dull of hearing	دارای گوش سنگین
heavier than air aircraft	هواپیمای سنگین تر از هوا
onerously	بطور سنگین یا شاق
hulk	کشتی سنگین وکندرو
hulks	کشتی سنگین وکندرو
slugged	ضربت سنگین زدن به
full and down	ناو پر بار و سنگین
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
flump	سنگین راه رفتن
lugged	سنگین حرکت کردن
lugging	سنگین حرکت کردن
overlade	بار زیاد سنگین
overtax	مالیات سنگین بستن بر
lugs	سنگین حرکت کردن
pash	سقوط برف سنگین
overtaxed	مالیات سنگین بستن بر
overtaxes	مالیات سنگین بستن بر
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
outweigh	سنگین تر بودن از مهمتربودن از
to lie heavy on one's heart	بار سنگین بر دل بودن
delibration	سبک سنگین کردن
high rate of interest	نرخ سنگین بهره
lug	سنگین حرکت کردن
tympany	مبالغه صدای سنگین
outweighs	سنگین تر بودن از مهمتربودن از