English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 73 (5 milliseconds)
English Persian
portion سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portions سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
Other Matches
parenthood مقام والدین وفایف والدین
parabolic سهمی گون سهمی شکل
parents والدین
parent والدین
genitor والدین
foster parents والدین خوانده
parent والدین منشاء
parenticide قاتل والدین
godparents والدین تعمیدی
godparent والدین تعمیدی
parricide قاتل والدین
parental مربوط به والدین
in loco parentis به جای والدین
parricides قاتل والدین
stepparents والدین غیر صلبی
stepparent والدین غیر صلبی
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
parent بعنوان والدین عمل کردن
hidden momentum of population growth سبب گستردگی والدین اینده میشود
homogonous تولید کننده اولاد شبیه به والدین
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sagittal سهمی
sagittate سهمی
parabolas سهمی
styloid سهمی
parabola سهمی
baby-minder شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
oedipus complex احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
chip off the old block <idiom> (هرچی گذاشته اون برداشته)رفتار مشابه به والدین داشتن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
partial variance پراکنش سهمی
sageittal suture درز سهمی
sagittal plane صفحه سهمی
styloid process زائده سهمی
partial rienforcement تقویت سهمی
partial correlation همبستگی سهمی
parabolic arch قوس سهمی
parabolic arch طاق سهمی
parabolic سهمی وار
to hold a share in a business در شرکتی سهمی داشتن
parabolic lens عدسی سهمی وار
nominal value قیمت اسمی سهمی
parabolic mirror اینه سهمی وار
parabolic variation تغییرات سهمی شکل
partial pressure فشار جرئی یا سهمی
partial regression equation معادلات رگرسیون سهمی
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
ES IS امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
mutual terms شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
sagittal وابسته به درز سهمی جمجمه
sagittary سهمی وابسته به تیر اندازی
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again. پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
They must give not less than 2 weeks' notice. آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
ex. dividend سهمی که پس از پرداخت سود آن فروخته شده
inns of court کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
differential effects اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination. آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
level point سطح دریا نقطه هم افق مسیر سهمی گلوله
trajectory scorer وسیله ارزیابی دقت و صحت مسیر سهمی گلوله
trajectory shift انحراف مسیر سهمی گلوله ازمسیر استانداد بالیستیکی
vapor pressure فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to have something made [by somebody] بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
maximum ordinate حداکثر ارتفاع سهمی گلوله ارتفاع نقطه اوج مسیر گلوله
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com