English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (32 milliseconds)
English Persian
install سوار کردن جادادن
installing سوار کردن جادادن
installs سوار کردن جادادن
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to fix up مرتب کردن جادادن
intromit جادادن منصوب کردن
incorporating جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporates جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
to lay down wine شراب را انبار کردن یا جادادن
to put up زنانه درست کردن جادادن
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
transit area منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauled برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
fabricate سوار کردن
fabricating سوار کردن
assembled سوار کردن
fabricated سوار کردن
mount سوار کردن
assembles سوار کردن
mounts سوار کردن
modulate سوار کردن
modulates سوار کردن
fabricates سوار کردن
modulating سوار کردن
take up سوار کردن
rig سوار کردن
rigs سوار کردن
enchase سوار کردن
assemble سوار کردن
rigged سوار کردن
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
jig ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jigs ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
assembles سوار کردن قطعات
embarking درکشتی سوار کردن
embarked درکشتی سوار کردن
assembled سوار کردن قطعات
to take ship در کشتی سوار کردن
mounting سوار کردن وسایل
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
embark درکشتی سوار کردن
sets سوار کردن جاانداختن
imbark در کشتی سوار کردن
rodeos سوار کاری کردن
modulate سوار کردن موج
assemble سوار کردن قطعات
pick up سوار کردن مسافر
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
take on مسافر سوار کردن
staging سوار کردن جا دادن
set سوار کردن جاانداختن
embarks درکشتی سوار کردن
setting up سوار کردن جاانداختن
modulating سوار کردن موج
entrain سوار کردن کشیدن
rodeo سوار کاری کردن
modulates سوار کردن موج
remount برگشتن دوباره سوار کردن
assemblages انجمن عمل سوار کردن
erected بناکردن سوار یا نصب کردن
erect بناکردن سوار یا نصب کردن
erects بناکردن سوار یا نصب کردن
assemblage انجمن عمل سوار کردن
erecting بناکردن سوار یا نصب کردن
remounted برگشتن دوباره سوار کردن
juryrig سوار کردن موقت وسایل
removable قابل سوار و پیاده کردن
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
remounts برگشتن دوباره سوار کردن
remounting برگشتن دوباره سوار کردن
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
placement جادادن
embed جادادن
intercalate جادادن
insert جادادن
embeds جادادن
to work in جادادن
inserting جادادن
placements جادادن
inserts جادادن
infix جادادن
housed جادادن
embedment جادادن
house جادادن
houses جادادن
receives جادادن
accommodates جادادن
accomodate جادادن
accommodated جادادن
receive جادادن
piggyback پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
piggybacks پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
ramp محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramps محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
port of embarkation بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
cavalry man سوار در سوار نظام
inn درمسافرخانه جادادن
spatchcock با شتاب جادادن
engraft نشاندن جادادن
barrack درسربازخانه جادادن
inns درمسافرخانه جادادن
barracked درسربازخانه جادادن
barracking درسربازخانه جادادن
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
stages سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
stage سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
mounts قنداق سوار کردن بر پا کردن
assembles سوار کردن گردهمایی کردن
assembled سوار کردن گردهمایی کردن
assemble سوار کردن گردهمایی کردن
mount قنداق سوار کردن بر پا کردن
pavilion درکلاه فرنگی جادادن
pavilions درکلاه فرنگی جادادن
fix جادادن چشم دوختن به
interleave در میان چیزی جادادن
fixes جادادن چشم دوختن به
roll on roll off روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
rail loading سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
embower درداربست جادادن در سایبان نشاندن
to insert a letter in a word حرفی را در میان واژهای جادادن
transfer loader دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
ensconces پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconcing پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconce پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
ensconced پنهان شدن خودرادرجان پناه جادادن
carrot and stick <idiom> قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
floppy disk دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disks دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppies دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
modulation سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
horse اسب دار کردن سوار اسب کردن
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
troopers سوار
boarded سوار
outside ofa horse سوار
pieces سوار
trooper سوار
piece سوار
horsewoman سوار
horseback سوار
in the saddle سوار
horsewomen سوار
board سوار
up سوار براسب سر پا
boot and saddle سوار شوید
get in سوار شدن
reinsman اسب سوار
bicyclist دوچرخه سوار
horsemen اسب سوار
equitant سوار بر اسب
tobogganer سورتمه سوار
equestrienne زن اسب سوار
boaters زورق سوار
ride سوار شدن
rides سوار شدن
jockey چابک سوار
equestrian چابک سوار
equestrian اسب سوار
washine موج سوار زن
jockeys چابک سوار
cavalier سرباز سوار
acheval سوار بر اسب
rider سوار کار
riders سوار کار
on shipboard سوار کشتی
on board a ship سوار کشتی
mounted سوار شده
tobogganist سورتمه سوار
cavalry سوار زرهی
biker موتورسیکلت سوار
on stilts سوار چوب پا
get on سوار شدن
board surfer موج سوار
cavalier اسب سوار
upped سوار براسب سر پا
horseback سوار براسب
horseman سوار کار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com