Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
official oath
سوگند قانونی یا رسمی
Other Matches
swear
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swears
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
legalized
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
backstreet
فعالیتهای غیر رسمی و مخفی و اغلب غیر قانونی
to lay down a rule
قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
constructive notice
ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
returns
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
automatic release date
تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
officious
نیمه رسمی شبهه رسمی
review
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewed
بازدید رسمی یاسان رسمی
officiary
مامور رسمی مقام رسمی
reviewing
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews
بازدید رسمی یاسان رسمی
solemn form
در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
legitimates
عذر قانونی قانونی
legitimating
عذر قانونی قانونی
legitimate
عذر قانونی قانونی
legitimated
عذر قانونی قانونی
authorized stoppage
برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
exchange devaluation
تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
oath
سوگند
oaths
سوگند
sacraments
سوگند
adjuration
سوگند
sacrament
سوگند
attestation
سوگند
upon my honor
به شرافتم سوگند
administration
سوگند دادن
swear by
سوگند خوردن به
to take an oath
سوگند خوردن
adjure
سوگند دادن
Hippocratic oath
سوگند بقراطی
adjurer
سوگند دهنده
false oath
سوگند دروغ
administrations
سوگند دادن
abstention from taking an oath
نکول سوگند
admirster an oath
سوگند دادن
to swear an oath
[on, to]
, to take an oath
[on; to]
سوگند خوردن
[به]
up my conscience
به وجدانم سوگند
gar
سوگند ملایم
upon my world
بشرافتم سوگند
abjuring
سوگند شکستن
to administer
سوگند دادن
swears
سوگند خوردن
swear
سوگند خوردن
swearings-in
سوگند دادن
swearing-in
سوگند دادن
swearing in
سوگند دادن
administering an oath
سوگند دادن
taking an oath
اتیان سوگند
swearing
اتیان سوگند
od
سوگند ملایم
oath of allegiance
سوگند وفاداری
abjures
سوگند شکستن
abjured
سوگند شکستن
loyalty oath
[American E]
سوگند وفاداری
abjure
سوگند شکستن
take oath
سوگند یادکردن
to lift one's hand
سوگند خوردن
affidavits
سوگند نامه
by g
به جرجیس سوگند
swearing formula
سوگند نامه
take an oath
سوگند خوردن
by god
سوگند بخدا
oddest
:سوگند ملایم
odd
:سوگند ملایم
odder
:سوگند ملایم
to swear by all that is sacred
بمقدسات عالم سوگند
swear on
سوگند به چیزی خوردن
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
to forswear oneself
سوگند دروغ خوردن
to perjure oneself
سوگند شکنی کردن
perjures
سوگند دروغ خوردن
to swear like a trooper
زیاد سوگند خوردن
god-awful
سوگند - قسم - برایبیانبدیونامطبوعبودنچیزی
goddammit
سوگند - قسم - برایبیانناراحتیوعصبانیت
perjuring
سوگند دروغ خوردن
attest
سوگند یاد کردن
attested
سوگند یاد کردن
attesting
سوگند یاد کردن
attests
سوگند یاد کردن
put a person on his oath
کسی را سوگند دادن
manswear
سوگند دروغ خوردن
to swore falsely
سوگند دروغ خوردن
perjure
سوگند دروغ خوردن
sanction
فتوای کلیسایی سوگند
sanctioned
فتوای کلیسایی سوگند
sanctioning
فتوای کلیسایی سوگند
abjurer or abjuror
سوگند شکن ترک
abjeure
با سوگند ترک کردن
forswears
سوگند دروغ خوردن
forswear
سوگند دروغ خوردن
forswearing
سوگند دروغ خوردن
wager of law
تبری جستن با سوگند
sanctity of an oath
حرمت سوگند یا قسم
goddamn
سوگند - قسم - برایبیانهیجانوعصبانیت
sanctions
فتوای کلیسایی سوگند
to keep an oath inviolate
نقض نکردن سوگند
conjure
سوگند دادن جادو کردن
attests
سوگند دادن تصدیق کردن
conjures
سوگند دادن جادو کردن
in my f.
به ایین سوگند خدامی داند
attesting
سوگند دادن تصدیق کردن
forsworn
سوگند دروغ یاد کرده
attested
سوگند دادن تصدیق کردن
conjuring
سوگند دادن جادو کردن
attest
سوگند دادن تصدیق کردن
conjured
سوگند دادن جادو کردن
perjury
سوگند شکنی گواهی دروغ
to keep an oath inviolate
معتبر نگه داشتن سوگند
coronation oath
سوگند هنگام تاج گذاری
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
compurgator
یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
he swore off drinking
سوگند خوردکه از نوشابه خوری دست بکشد
i swore him to secrecy
او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
perjured
سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
by the holy poker
سوگند شوخی امیزی است چون به انروزهای غریب ومانندان
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
legiskative
قانونی
licit
قانونی
lawful
قانونی
medical jurisprudence
طب قانونی
legit
قانونی
lawlessness
بی قانونی
constitutional
قانونی
wife's equity
حق قانونی زن
illegality
بی قانونی
legal medicine
طب قانونی
official
قانونی
anarchy
بی قانونی
statutory
قانونی
lawless
بی قانونی
standard
قانونی
standards
قانونی
forensic medicine
طب قانونی
copyrights
حق قانونی
dejure
حق قانونی
copyright
حق قانونی
regular
قانونی
regulars
قانونی
de jure
قانونی
canonical
قانونی
formal
قانونی
of age
<idiom>
سن قانونی
normative
قانونی
legal
قانونی
de jur
حق قانونی
statutory law
قانونی
legal impediment
مانع قانونی
validates
قانونی شناختن
validate
قانونی شناختن
warranted
اجازه قانونی
validating
قانونی شناختن
standards
نمونه قانونی
legal guardian
ولی قانونی
legal guardianship
ولایت قانونی
legal easement
حق ارتفاق قانونی
warrant
اجازه قانونی
legal heirs
ورثه قانونی
standards
مقرر قانونی
legal domicile
اقامتگاه قانونی
sign over
<idiom>
بطور قانونی
standard
نمونه قانونی
standard
مقرر قانونی
legal deposit
سپرده قانونی
legal interest
بهره قانونی
medical examiner
طبیب قانونی
medical jurisprudence
پزشکی قانونی
medico legal examiner
پزشک قانونی
member's bill
طرح قانونی
presumption of law
فرض قانونی
presumption of law
استنباط قانونی
assignments
انتقال قانونی
assignment
انتقال قانونی
presumption juris et de jure
اماره قانونی
nomocracy
حکومت قانونی
proctor
وکیل قانونی
legitimate excuse
عذر قانونی
legal interest
ربح قانونی
legal liability
بدهی قانونی
legal medicine
پزشکی قانونی
legal monopoly
انحصار قانونی
legal ohm
اهم قانونی
legal presumtion
فرض قانونی
legal proceedings
اقدامات قانونی
legal reserves
ذخیرههای قانونی
legal reserves
ذخایر قانونی
legalization
قانونی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com